یک تحلیلگر آمریکایی در مقالهای نوشت که حمله احتمالی آمریکا و اسرائیل به آتشی با گستره جهانی منجر شده و امپراطوری آمریکا را به جهنم سقوط میکشاند.
به گزارش فارس، "جیمز پتراس" مقالهای را تحت عنوان "امپریالیسم و دموکراسی: کاخ سفید یا میدان آزادی" در پایگاه تحلیلی "گلوبال ریسرچ" نوشت.
وی در این مقاله مینویسد که "حمله مشترک آمریکا و اسرائیل به ایران به حریقی با گستره جهانی منجر خواهد شد. ایران میتواند مقابله به مثل کند و اینکار را خواهد کرد. آنگاه چاههای نفت (عربستان) سعودی و خلیج (فارس) به آتش کشیده خواهند شد. خطوط کشتیرانی حیاتی مسدود خواهند شد. قیمت نفت سر به آسمان خواهد سائید. در همان حال اقتصادهای آسیایی، اتحادیه اروپا و آمریکا فرو خواهند پاشید."
وی در ادامه تاکید میکند، "سربازان ایرانی به اتفاق نیروهای کشور متفق خود، عراق پادگانهای بغداد را به محاصره درخواهند آورد. افغانستان، پاکستان و در نهایت کل جهان اسلام اسلحه برخواهند داشت. نیروهای آمریکا یا تسلیم میگردند یا عقبنشینی خواهند کرد. جنگ خزانه آمریکا را به تحلیل خواهد برد. کسری بودجه و تراز پرداختها به شدت افزایش یافته از کنترل خارج خواهد شد. بیکاری دوبرابر خواهد شد. این رویدادهای سریالی احتمالی شعله یک جنبش تودهای دموکراتیک را روشن خواهند کرد و مبارزهای تعیین کننده مابین یک جمهوری در حال تولد و یک امپراطوری پوسیده در حال زوال جهان را با این خطر تهدید خواهد کرد که آن را به درون جهنم حاصل از سقوط خود بکشد."
متن کامل مقاله در ادامه میآید:
*مقدمه
رابطه بین امپریالیسم و دموکراسی بیش از ۲۵۰۰ سال، از آتن در قرن پنجم (پیش از میلاد ) گرفته تا پارک آزادی در منهتن (شهر نیویورک - م)، مورد بحث و مناظره قرار داشته است. منتقدان امپریالیسم و (کاپیتالیسم) در عصر حاضر ادعا میکند که ناسازگاری اساسی مابین این دو یافتهاند و رشد عملیات دولت پلیسی - از وضع قوانین ضد تروریستی (رئیس جمهور -م) کلینتون و "قانون میهنی" بوش گرفته تا جریان فوق حقوقی اوباما در مورد ترور شهروندان آمریکا در ماوراء بحار- و جنگهای استعماری را شاهد میآورند.
لکن، در گذشته، بسیاری از نظریهپردازان امپریالیسم از مکاتب سیاسی مختلف، از ماکس وبر گرفته تا ولادیمیر لنین، ابرازمیداشتند که امپریالیسم کشور را متحد و یکپارچه کرده، قطبی شدن طبقاتی را در داخل کشور کاهش داده و کارگرانی برخوردار از امتیازاتی بوجودآورده که فعالانه از احزاب امپریالیستی حمایت کرده و به آنها رای میدهند. تحقیقات تاریخی و مقایسه شرایطی که تحت آن نهادهای امپریالیستی و دموکراتیک بهم نزدیک یا از هم دور میشوند، میتواند انواری چند بر چالشها و گزینههائی بیاندازد که در مقابل جنبشهای دموکراتیکی قرار دارند که در سرتاسر گیتی در حال شکوفایی و یا آتشفشانی هستند.
*قرن نوزدهم
در قرن نوزدهم، امپراطوری های اروپایی و آمریکایی در سرتاسر جهان در حال توسعه و گسترش بودند. نهادهای دموکراتیک نیز، پا به پای این روند، ریشه میدوانید. حق رای به طبقه کارگر بسط داده شد، احزاب مختلف پدید آمدند و به رقابت با یکدیگر پرداختند، قوانین اجتماعی به تصویب رسید و طبقه کارگر نمایندگان خود در مجالس قانونگذاری را افزایش داد.
آیا این رشد و گسترش هم زمان دموکراسی و امپریالیسم یک همبستگی غیر منطقی بود که بازتاب دهنده گسست و تعارض نیروهای مسبب آن بود- که یکی طرفدار فتوحات در ماوراء بحار و دیگری مشوق سیاست دموکراتیک بود؟ در واقع وجوه مشترک زیادی مابین سیاستهای طرفدار امپرلایسم و دموکراسی وجود داشت - آنهم نه فقط در میان طبقات ممتازه.
در سرتاسر قرن نوزدهم و بخصوص قرن بیستم، بخش های مهمی از احزاب کارگری و سوسیال دموکرات و بسیاری از افراد برجسته چپگرا و سوسیالیستهای انقلابی، در یک مناسبت خاص و یا موقعیتی دیگر، حمایت خود از تقاضاهای کارگران را با حمایت از توسعه و گسترش امپریالیستی ترکیب کردند. دقیقا این خود کارل مارکس - ولاغیر- بود که در مقالات ژورنالیستی خود که در نشریه نیویورک هرالد تربیون انتشار مییافت از فتوحات انگلستان در هندوستان - تحت عنوان "نیروی مدرنکننده" و نیروی خورد کننده و کنار زننده موانع فئودالی ( از مقابل رشد هندوستان) - حمایت انتقادی کرد. و او درست در همان زمان از انقلابات ۱۸۴۸ در اروپا هم حمایت انتقادی کرد.
طبقات حاکمه، یعنی نیروی محرکه امپریالیسم، به دو دسته تقسیم شدند. برخی اصلاحات دموکراتیک – یعنی تبدیل مردم به "شهروند" - را وسیلهای میدانستند که با استفاده از خدمت سربازی آنان میتوانستند از تودههای سرباز مشمول خدمت در جنگهای امپریالیستی استفاده کنند. برخی دیگر از این ترس داشتند که اصلاحات دموکراتیک باعث بسط و گسترش تقاضاهای اجتماعی شده و به گردآوری سرمایه و حکومت طبقه ممتازه صدمه وارد میکند. هر دو اینها درست میگفتند .چرا که با شرکت عظیمتر مردم در میدان سیاست، ناسیونالیسم مهلک و خطرناک مدرن پدید آمد که سوخت لازم برای امپراطوریسازی را فراهم کرد. ولی، در عین حال، دسترسی توده مردم به حقوق دموکراتیک منجر به بالا گرفتن نهضت ایجاد سازمانهای طبقاتی شد که حکومت طبقه ممتازه را تهدید کرد و به چالش کشید. طبقات حاکمه ، در درون خود، نهادهای دموکراتیک را محیطی برای حل و فصل صلحآمیز مناقشات مابین بخشهای مختلف طبقات ممتازه میدانستند که با هم رقابت میکردند. ولی این نهادها، به محض اینکه خصلتی تودهای یافتند، تهدیدی سیاسی تلقی شدند.
احزاب امپریالیستی و احزابی که بر پایه طبقات شکل گرفته بودند دست به رقابت برای دریافت رای کارگران شهری و فقرای روستایی زدند که تازه حق رای گرفته بودند. در بسیاری موارد، وفاداری امپریالیستی و طبقاتی در درون افراد با یکدیگر "همزیستی" میکردند. این سوال که کدام یک از این دو، آگاهی امپریالیستی یا آگاهی طبقاتی " به صحنه عمل وارد خواهد شد" یا بر دیگری سبقت خواهد گرفت تا اندازهای به پیروزیها و شکست پروژههای سیاسی بستگی داشت که انتخاب و به اجرا در میآمدند.
بعبارت دیگر، وقتی که پروژه بسط و گسترش امپرطوری توسط فتوحات سهل و آسان در مستعمرات ثروتمند و پرسود (بخصوص مستعمرات مهاجرنشین) انتخاب میشد، کارگران دموکرات به طرفداری از امپریالیسم روی میآوردند. این به این علت بود که امپراطوری تجارت را گسترش میداد، یعنی صادرات سودآور و واردات ارزان می شد و در عین حال از بازارها و تولیدکنندگان صنعت کشور حراست میکرد. این به نوبه خود باعث رشد اشتغال و افزایش دستمزد برای بخشهای معتنابهای از طبقه کارگر میشد. در نتیجه، احزاب کارگری و سوسیال دموکراتیک به همراه اتحادیههای کارگری از در مخالفت با امپریالیسم بر نمیآمدند، و در واقع از آن حمایت هم میکردند.
بالعکس، وقتی که جنگهای امپریالیستی به جنگی خونین و پرهزینه منجر میشد، طبقه کارگر از هیجانات شوونیستی اولیه دور میشد و بی علاقه میشد و به مخالفت برمیخاست. تقاضاهای دموکراتیک برای "پایان دادن به جنگ" به اعتصاباتی منجر میشد که بر قربانی دادنهای نامتناسب ترجیح داشت . بدین ترتیب، احساسات دموکراتیک و ضد امپریالیستی تمایل پیدا میکردند به اینکه . با یکدیگر متفق و متحد شوند.
تضاد مابین دموکراسی و امپریالیسم موقعی بیشتر متجلی میشد که شکست در جبهه امپریالیسم ظاهر میگشت و یا حتی کشور امپریالیست توسط ارتش دشمن خود اشغال میشد. هم شکست فرانسه در جنگ فرانسه - آلمان در سالهای 71-1870 و هم شکست آلمان در جنگ جهانی اول، هر دو، منجر به طغیانهای دموکراتیک و سوسیالیستی شد (کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ و انقلاب آلمان در سال ۱۹۱۸) مردم به ملتیاریسم و سلطه طبقه حاکمه و کل کالبد نظام سرمایهداری امپریالیستی حمله کردند.
*بحث امپریالیسم و دموکراسی و "تاریخ از زاویه طبقات زیرین اجتماع"
اهل تاریخ، بخصوص پیروان مکتب مد روز "تاریخ ازنگاه طبقات زیرین اجتماع" دست به بزرگنمایی ارزشهای دموکراتیک و مبارزات طبقه کارگر زدند و در عین حال حمایت طولانی و عمیق بخش مهمی از طبقه کارگر از گسترش و فتوحات پیروزمندانه امپریالیستی را کوچک شمردند. مفهوم همبستگی "ذاتی" و یا "عزیزی" طبقه کارگر، با توجه به نقش فعال کارگران در فتوحات امپریالیستی بسیار تضعیف میشود - آنها بعنوان سرباز، مهاجرنشین در مستعمرات ماوراء بحار، خدمه کشتیهای تجاری و ناظرو مباشر در این فتوحات شرکت داشتند. در میان کارگران انگلیسی و فرانسوی ،بخصوص بعدها در میان جنبش کارگری آمریکا، کارگران بسیاری بودند که به امپراطوری کشورشان کمک میکردند و به آن و وفادار بودند.
نکته نظری مطرح در اینجا این است که رجحان و توفق آگاهی دموکراتیک بر آگاهی و عمل امپریالیستی در میان کارگران مشروط است به نتایج مادی واقعی حاصل از سیاست های امپریالیستی در مقایسه با نتایج حاصل از مبارزات دموکراتیک.
*کارگران و امپریالیسم
برپا ساختن امپراطوری مستلزم این تقاضا از کارگران است که با مزد کمتر بیشتر تولید کنند تا اینکه صادرات به مستعمرات و سرمایهگذاری سودآور در آن مناطق انجام شود. این تقاضا از کارگران باعث اختلاف و مناقشه مابین سرمایه و کارگر شد - بخصوص در مراحل اولیه توسعه و گسترش امپراطوری. در همان هنگام که حاکمان امپراطوری کنترل خود بر کشورهای مستعمره را تقویت و تحکیم میکردند، استثمار بازارها، کارگران و منابع را تشدید مینمودند. صادرات امپراطوری به مستعمرات رقبای محلی در آن مناطق را نابود کرد. بدین ترتیب، میزان سود افزایش یافت، مزدها بالا رفت و کارگران از مخالفت اولیه نسبت به امپراطوری دست کشیده خواستار سهمی از افزایش درآمد حاصل از صنایع تولیدکننده کالاهای صادراتی شدند. رهبران کارگران و اتحادیههای کارگری سیاستهای "ترجیحی امپراطوری" را مورد تایید قرار دادند. این سیاستها از صنایع محلی در مقابل رقابت و همچنین حق امتیاز و کنترل بازارهای مستعمرات حراست میکردند. علت حمایت آنها این بود که سیاست امپراطوری از اشتغال آنها حراست میکرد و استاندارد زندگی انها را افزایش میداد.
کارگرانی که در مبارزات اجتماعی دخالت و فعالیت میکردند یا در لیست سیاه قرار میگرفتند و یا به زندان انداخته میشدند. فلذا یا داوطلبانه به کشورهای مستعمره مهاجرت میکردند و یا به آنجاها تبعید میشدند. وقتی که در مستعمرات مسکن میگزیدند به آنها مزیت دسترسی به مشاغلی ارائه میشد که دستمزد بالایی داشتند - مانند شغل مباشرت و نظارت، مشاغل تخصصی و یا مقام و رتبه مدیریت. بدین ترتیب کارگران مبارز این امپراطوریها وقتی که در مستعمرات ماوراء بحار استقرار مییافتند به معاضدان و همدستان نظام استعماری بدل میشدند. بسیاری از آنان از همکاران سابق یا منسوبان و دوستان خود دعوت می کردند به عنوان مهاجر یا کارگران پیمانی به آنان بپیوندند. بومی سازی کارگران و آشتی دادن احساسات دموکراتیک و امپریالیستی هم علت و هم نتیجه یک امپریالیسم موفق و پیروز بود.
*جلب وفاداری به امپراطوری: فقط نه با دادن آب و نان
با اینکه تأمین منافع مادی کارگران توسط امپریالیسم موفق عاملی بود که طرفداری آگاهانه کارگران از امپراطوری را برمیانگیخت ،این طرفداری با احساس خشنودی و ارضاء خاطر نمادین، غرور و احساس اینکه شهروند کشوری است که" از رهبران جهان "است وشهروند " کشوری است که خورشید در آن غروب نمیکند" تقویت و تحکیم میشد. به ندرت میتوان کشوری یافت که اکثریت کارگران آن نسبت به معادنچیان تحت استثمار کارگران ، مزارع ویا دهقانان انتقال یافته از دیگر نقاط و یا خرده مالکان بومی در مستعمرات ابراز" همدردی " کنند. هرچند قدرت و اقتدار یک قدرت استعماری بیشتر بود "فرصتهای استعماری " بیشتر بود. هرچه قید و بند استعماری دیرپاتر بود، نفوذ اقتصادی آن قدرت استعماری عمیقتر بود . و در نتیجه غرور برتری امپراطوری در میان کارگران کشور امپریالیست قویتر و مستحکمتر بود. لذا، ابدا شگفت آور نیست که کارگران انگلیسی، اتحادیههای کارگری و حزب کارگر مخالفت چندان قابل توجهی نسبت به وحشیگریهای امپراطوری در جنگ تریاک علیه چین، ایجاد قحطیهای عمدی توسط امپراطوری در قرن نوزدهم در ایرلند و قرن بیستم در هندوستان - که نسلهایی را به کشتن داد - نشان ندادند. به همین طریق ، احزاب کارگری فرانسه به خصوص سوسیالیستها در صفوف مقدم جنگهای استعماری پس از جنگ دوم جهانی فرانسه علیه مردم هند و چین و الجزایر قرار داشتند . و فقط موقعی با این جنگها به مخالفت برخاستند که فرانسه با شکست محتوم و خطر فروپاشی داخلی مواجه شد. در همین راستا، جنگهای پیروزمندانه آمریکا علیه کوبا و فیلیپین، تجاوزات این کشور به کشورهای کارائیب و آمریکای مرکزی مورد حمایت "فدراسیون کارگران امریکایی " و بسیاری از کارگران عادی قرار گرفت - گرچه باید گفت که اقلیتی از کارگران رادیکال با این جنگها به مخالفت برخاستند . "مخالفت محدود " کارگران علیه جنگ های استعماری آمریکا که در دوران وقوع جنگ های کره، ویتنام و افغانستان صورت گرفت ، در اثر خسارتهای دیرپا و هزینههای بالای اقتصادی و عدم وجود اثری از پیروزی صورت گرفت. باید این نکته را نیز اضافه کرد که کارگران حتی بهنگام مخالفت با جنگ های امپریالیستی ، هیچ نوع همبستگی با جنبشهای آزادی بخش ملی و جنبشهای کارگری کشورهای مستعمره ابراز نداشتند.
*امپریالیسم و "دموکراسی واقعی"
گفتن این مطلب - همانگونه که برخی در سازمانهای چپ ابراز داشته اند- که امپریالیسم با دموکراسی واقعی همزیستی ندارد مانند این است که بگوییم در عرض ۱۵۰ سال گذشته هیچ انتخابات آزاد، رقابت حزبی و حقوق شهروندی ،هرچند به صورتی محدود در دهههای اخیر وجود نداشته است. واقعیت این است که دخالت و توسعه امپریالیستی در کشورهای دیگر از "احساس تعهد” شهروندان نسبت به حمایت از نهادهای دموکراتیک بهره برده است. و این رهبران امپراطوری را قادر ساخت که به جنگ های خونین حتی کشتار عام و جنگ استعماری خود لباس مشروع بپوشانند و حمایت فعال شهروندان و یا همکاری آنها برای این جنگها را دریافت کنند.
اگر دموکراسی معمولا مانعی در راه توسعه و گسترش امپریالیستی نبوده - که در واقع تحت شرایطی خاص تسهیل کننده آنهم بوده - پس تحت چه شرایطی جنبش کارگران و شهروندان به مخالفت با جنگهای امپریالیستی برخاسته است؟ واکنش سیاسی طبقه حاکمه، وقتی که اکثریت رای دهندگان با جنگ های استعماری مخالفت کرده اند، چه بوده است؟ به عبارت دیگر وقتی که نهادهای دموکراتیک دیگر به عنوان نیروی محرکه سیاستهای امپریالیستی عمل نمیکنند ،آن وقت آنها چه میکنند؟
*از دموکراسی امپریالیستی تا دولت پلیسی امپریالیستی
10 سال گذشته درسهای مهمی در مورد رابطه امپریالیسم و دموکراسی در آمریکا برای ما فراهم کرده است.
از وضعیت سیاسی بحث انگیزی شروع میکنم که در مورد این امر وجود دارد که چگونه تروریستها به خاک آمریکا دسترسی یافتند و به دنبال آن هواپیماها را در روز ۹ سپتامبر 2001 ربودند. به بهانه این واقعه دولت آمریکا دست به دو جنگ مهم استعماری و حملات بیشمار علنی و غیرعلنی زمینی و هوایی به سومالی، یمن، پاکستان، لیبی و سایر کشورها زد. جنگ جهانی علیه ترور توسط دولت بوش آغاز شد و توسط مقامات غیرانتخابی ارشد نظامی صهیونیستی با همکاری سازمان ناتو و اسراییل و با حمایت کنگره آمریکا که به طور دموکراتیک انتخاب میشود اجرا و انجام شد. از همین رو اکثریت عظیم رأی دهندگان تحت تأثیر تبلیغات عظیم ایجاد وحشت، تردستی و دروغپراکنی رسانهها جنگهای علیه ترور را تأیید کردند.
باتوجه به دامنه و گستره این جنگها (جنگ جهانی علیه ترور)، افزایش گسترده هزینه های نظامی و مخارج عظیم برای فعالیت یک دستگاه سرکوبگر (امنیت) داخلی ( سازمان امنیت ملی)، یک دولت پلیسی تأسیس شد که جایگزین نهاد دموکراتیک موجود و حقوق شهروندی گردید.
مسیر منحنی سیاستهای امپراطوری از موفقیتهای اولیه آغاز و به اشغال مسئله انگیز و طولانی کشورها رسید. این وضع منجر به بالاگرفتن مقاومت در کشورهای اشغالی ،افزایش هزینههای دولت، بحران مالی در حال تعمیق، فساد و فروپاشی داخلی و بالاگرفتن مخالفت سیاسی شد.
درست مانند گذشته، جنگهای معاصر امپریالیستی نیز که طولانی و پرهزینه شده و هیچ اثری از پیروزی هم به چشم نمیخورد، منجر به نارضایتی شهروندان گردیده و به دنبال آن مخالفت علنی نیز افزایش یافته است. اکثریت شهروندان مزدگیر و همچنین حقوقبگیر (منظور یقه آبی و یقیه سفید است-م) که به سیاستگذاران امپریالیستی رأی میدادند واز قوانین تصویبی آنان در راه اجرای این سیاستها - منجمله قوانینی که حقوق مدنی و اساسی را به تعلیق درآوردند(قانون میهنی)- حمایت میکردند، با دستور کار و برنامه امپریالیستی به مخالفت برخاستهاند . امروزه اکثریت دموکراتیک برای منافع طبقاتی و اقتصادی خود حق تقدم قائل هستند - به خصوص در مقابل رکود طولانی اقتصادی و بیکاری و پاره وقت کاری نزدیک به 20درصد شهروندان . از سال 2008 تا سال 2011 جنگهای بیپایان و بحرانهای اقتصادی طولانی تعارض مابین دموکراسی و امپریالیسم را به حرکت درآورده است.
به عبارت دیگر اکثریت دموکراتیک به مانعی در راه اجرا و دنبال کردن جنگهای امپریالیستی بدل شده است. فعالیت نظامی امپریالیستی در عراق، افغانستان، لیبی و دیگر کشورها به پیروزی سریع نیانجامید و فتوحات جنگی منجر به گشایش بازارهای پر سود صادراتی و تصرف منابع طبیعی کشورهای مفتوح نشد. شغلی ایجاد نشد و هیچ منافعی برای شهروندان کارگر و کارمند در این کشور امپریالیستی ایجاد نشد. هزینه سنگین تأمین تسلیحات هم سرمایه گذاری دولت در پروژههای زیرساختی و در نتیجه میزان اشتغال را کاهش داد. تعداد بسیار کمی مشاغل خطرناک که در کشورهای مفتوح وجود داشت نیز برای بیکاران آمریکا جذابیتی نداشت و بسیار پرخطر بود.
به عبارت دیگر، برخلاف جنگهای پیشین استعماری-امپریالیستی ، هیچ یک از ثروتهای غارت شده برای جلب وفاداری کارگران به امپراطوری آمریکا به کار گرفته نشد. بار مالی که بر دوش این امپراطوری قرار دارد باعث شد تا سطح دستمزدها و درنتیجه سطح زندگی حقوقبگیران به طور تصاعدی کاهش یابد. در عین حال سیر قهقرایی میزان مالیات اخذ شده هرگونه غرور و احساس برتری و تعصبات شووینیستی را فرسود و تضعیف کرد. در عوض شهروندان این امپراطوری دچار عقده خود کوچکبینی سیاسی شدند. در مواجهه با اراده مصمم و مخالفت کشورهای مسلمان و قدرت اقتصادی افزاینده چین ، تمایلات جنگ طلبانه به صورتی اغراقآمیز در میان اقلیت شهروندان آمریکایی و خویشتن نگری انتقادآمیز در میان اکثریت آنها پدید آمد. آگاهی مردم نسبت به این امر که "اشکال اساسی " در واشنگتن و وال استریت وجود دارد گسترش یافت. شعارهای اولیه و پرچم تکان دادنهای بیفکرانه، که در زمان ورود ارتشهای امپراطوری به افغانستان و عراق، در میان مردم رواج داشت جای خود را به شکست طلبی خشمگیانه مردم علیه نا رهبران کشور داد. بیش از 80 درصد مردم اکنون نظری منفی نسبت به کنگره دارند و با هر دو حزب (دموکرات و جمهوری خواه) مخالفاند. این نظریات و برداشتهای منفی نسبت به کاخ سفید، پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا- م) و وزارت امنیت ملی کشور نیز به طور یکسان وجوددارد.
پس از یک دهه جنگ و چهار سال بحران اقتصادی ،اعتراض تودهای منفجر شد و جنبش "اشغال وال استریت" گزینههای جدیدی را روی میز گذارد . و برمانه و دستور کار امپراطوری را همراه با محکوم نمودن قدرتمند نخبگان مالی- نظامی کنار زده است.
مقامات قوه اجرائیه ، بخصوص دستگاههای قضایی، اطلاعاتی و پلیس کشور به طور فزایندهای اقدامات خود سرانه و مستبدانه یک دولت پلیس را به اجرا گذارده اند. دهها میلیون نفر در معرض بازرسی و جستجو قرار دارند. دولت پلیسی میلیاردها فاکس، ایمیل، وب سایت و مکالمات تلفنی را رهگیری، استراق سمع و در نوارهای ضبط صوت ضبط میکند. بدین ترتیب، رابطه و پیوند مابین امپریالیسم و دموکراسی در زمانی بریده شده که امپراطوری در حال زوال دیگر نمیتواند حمایت رایدهندگان آمریکایی را برای دولت امپریالیستی و یا مدارای آنها را با نظام حاکم فراهم کند.
طرحهای عجیب و غریب و باورنکردنی توطئه ، بیشتر و بیشتر توسط آژانسهای اطلاعاتی سرهم بندی میشود. طرح بمبگذاری ایران علیه سفیر عربستان سعودی در واشنگتن بدویترین و مبتذلترین تلاش آمریکا برای جلب حمایت مردم از نظامیگری امپریالیسم در منطقه خلیج (فارس) بود. جدای از سازمان بینهایت کوچک ولی از لحاظ سیاسی با نفوذ طرفدار قدرت صهیونیستی اسرائیل در آمریکا، اذهان عمومی آمریکا از برنامه و در دستور کار داخلی خود یعنی ایجاد کار در داخل کشور و مخالفت با وال استریت منحرف نشده است.
همچنانکه تضاد مابین امپریالیسم و دموکراسی تشدید میشود ، "اجماع" پیشین ترک برداشته و شکسته میشود. کاخ سفید و کنگره خواهان نظام امپریالیستی با پشتیبانی یک دولت پلیسی عمیقا و اساسا ضد دموکراتیک هستند. ولی اکثریت رای دهندگان آمریکایی به جلو فشار میآورد و با استفاده از حقوق باقیمانده دموکراتیک خود در صدد تغییر برنامه سیاسی از امپریالیستی به یک جمهوری اجتماعی هستند.
* جمعبندی
ما گفتیم که امپراطوری و دموکراسی در زمان ظهور و صعود امپریالیسم مکمل یکدیگر بودند. ما نشان دادیم که وقتی که جنگهای گشورگشایانه کوتاه مدت و کم هزینه بودند و زمانی که نتایج این جنگ ها برای سرمایه بسیار سودآور بود و برای کارگران شغل به ارمغان میآورد، اکثریت دموکراتیک به حمایت از طبقات ممتازه امپریالیست روی میآورد. نهادهای دموکراتیک موقعی شکوفا میشدند که مستعمرات امپراطوری در ماوراء الجار بازار و منابع ارزان عرضه می داشتند و در نتیجه سطح زندگی (متروپل- م) را افزایش میدادند. آنوقت کارگران به احزاب امپریالیستی رای میدادند ، نظر مثبتی نسبت به مقامات اجرایی و قضایی داشتند و برای سربازان بازگشته از جنگهای استعماری (سربازان مان) کف میزدند. برخی از مردم حتی داوطلب شده و به ارتش میپیوستند. با وجود این حمایت از امپراطوری ، دولت کمابیش حقوق تضمین شده در قانون اساسی را "رعایت میکرد". ولی ازدواج دموکراسی با امپریالیسم ازدواجی "ساختاری" نیست بلکه مشروط است به وجود یک سری شرایط متغیر که میتوانند همانگونه که امروزه شاهد آن هستیم باعث جدائی آن دو و گسست عمیق مابین آنها شوند.
جنگهای امپریالیستی طولانی، پرهزینه و بازنده به طور افزایندهای سطح زندگی مردم را پایین آورده و بیش از یک نسل است که اجماع مابین حاکمان امپریالیست و شهروندان دموکرات را تضعیف کرده و تحلیل برده است. علائم اولیه این گسست بالقوه در اواخر جنگ کره نمایان شد. و آن وقتی بود که اذهان عمومی به ضدیت با رئیس جمهور ترومن، معمار هجوم به کره و همچنین جنگ سرد، پرداخت. علائم بیشتر این گسست در دوران جنگ ویتنام ظاهر شد. در این دوران میلیونها شهروند غیرنظامی و نظامی آمریکایی، در مواجهه با جنگی طولانی و بازنده که زندگی و فرصت زندگی را از دهها میلیون جوان آمریکایی در سن سربازی گرفته بود بر آن شدند که به این جنگ خاتمه دهند و با این کار دخالتهای امپراطوری آمریکا در کشورهای جهان را مورد سؤال قرار دادند.
این کشور سرکوبگر هنوز به کفایت سازمان نیافته بود که طغیانهای دموکراتیک دهه 1970 را به کمک عملیات تروریستی ارعاب و کنترل کند. پایان جنگ ویتنام معرف و تجلی نقطه اوج تلاش آمریکای دموکراتیک در مقابله با امپریالیسم و بازسازی و تجدید ساخت جمهوری بود.
دخالت نظامی کوچک، سریع ،کم هزینه و موفق بعدی امپریالیسم آمریکا در پاناما، گرانادا، هائیتی و سایر نقاط باعث برخورد و تضادی مابین امپریالسم و دموکراسی نشد. جنگهای پنهانی و نیابتی این امپراطوری در نیکاراگوئه،السالوادور، گواتمالا، آنگولا، موزامبیک، افغانستان و بالکان هیچ پاسخ درخوری از جانب اپوزیسیون دموکرات دریافت نکرد. چرا که این جنگ ها هم از نظر تلفات جانی و از نظر مالی هزینههای زیادی نداشتند و با کاهش چشمگیر بودجه ها و درامدهای اجتماعی همراه نبودند.
جنگهای تجاوزکارانه جاری در افغانستان و عراق و حملات گوناگون در سایر نقاط جهان از همان زاویه یعنی سرعت، پیروزیهای کم خرج و با هزینههای محلی کم مورد ملاحظه برخی از استراتژیستهای امپراطوری آمریکا قرار گرفت. حتی یکی از مقامات بلندپایه و طرفدار اسرائیل در پنتاگون اظهار داشت که حمله عراق و اشغال آن، با تصاحب نفت آن ،هزینه خود را در میآورد.
جنگهای قرن 21 ام در عمل طور دیگری از کار درآمدند. آنها از مدل جنگهای کره و ویتنام پیروی کردند، نه مدل جنگهای آمریکای مرکزی و کارائیب. جنگهای قرن 21 ام هزینههای هنگفتی داشتند و نه تنها به پیروزی سریع نیامجامیدند، بلکه از آن بدتر، درست در بحبوحه یک بحران اقتصادی بیسابقه واقع شدند- بدون بهره بردن از رونق بازار و تولیدات صنعتی سالهای دهه 1950 و 1960 که از فشار ناشی ازشکست و هزیمت از کره و ویتنام کاستند.
گسست مابین امپریالیسم و دموکراسی به شکل شدیدا حادی درآمده است. مخالفت دموکراتیک مردم افزایش یافته و دولت پلیسی علنی تر و مستقیم تر عمل میکند. امپریالیسم به طور فزایندهای به "طرحهای توطئه و ترور جعلی داخلی و خارجی" تکیه میکند. بدین ترتیب قدرت دستگاه سرکوبگر وحکومت به فرمان رئیس جمهور را افزایش میدهد . موعظههای کاخ سفید طبل توخالی است. مردم کمتر و کمتر ادعاهای حاکمان خود را باور میکنند و توجیه آنان در مورد بازداشتهای خود سرانه مردم، زیر نظر داشتن مردم و ترور و به قتل رساندن شهروندان آمریکا (حتی فرزندان آنها) با فرامین خارج از محدوده قانون را بیپایه و نامعتبر میدانند.
ما اکنون با خطرات عظیم طولانی مدت که در ذات دموکراسیهای امپریالیستی مستتر است مواجه هستیم - آنهم نه به خاطر وجود "تضادهای داخلی " بلکه به علت اینکه قدرتهای امپریالیستی دیر یا زود با حریف خود - جنبشهای ضد امپریالیست و آزادی بخش ملی – در مبارزه ای بسیار طولانی روبرو خواهند شد. تنها وقتی گسست کامل مابین دموکراسی و امپریالیسم اتفاق خواهد افتاد که جنگهای امپریالیستی اثار منفی خود را بر کارمزد و حقوق دریافتی اکثریت جامعه بر جای گذارند. در آن موقع وفقط در آن موقع هست که نیروهای دموکرات کشور به حرکت درمیآیند تا یک جمهوری دموکراتیک به همراه عدالت اجتماعی- و بدون امپراطوری - برپا سازند.
خطر حال و حاضر این است که نهادهای امپراطوری عمیقا در کلیه نهادهای سیاسی کلیدی کشور ریشه گرفته و توسط یک دستگاه دولتی وسیع و گسترده پلیس به نام امنیت ملی حمایت میشود. شاید یک شوک سیاسی - نظامی عمده خارجی لازم باشد تا جرقه طغیانی تودهای و دموکراتیک را روشن کند و بدین ترتیب این دولت پلیسی امپریالیستی را به یک جمهوری دموکراتیک بدل کند. احساس فزاینده انزوا و ناتوانی بر رژیم حاکم مستولی گردیده است - آنهم در زمانی که با شکستهای نظامی درماوراء بحارو بحران اقتصادی عمیق و سرکش داخلی روبرو است.
خطر این است که این هراس و ناتوانی کاخ سفید را وادارد به اینکه سعی کند برای بازیافتن حمایت مردم دست به حمله به ایران به بهانههای من درآوردی کند. حمله مشترک آمریکا و اسرائیل به ایران به حریقی با گستره جهانی منجر خواهد شد. ایران میتواند مقابله به مثل کند و اینکار را خواهد کرد. آنگاه چاههای نفت (عربستان) سعودی و خلیج (فارس) به آتش کشیده خواهند شد. خطوط کشتیرانی حیاتی مسدود خواهند شد. قیمت نفت سر به آسمان خواهد سائید. در همان حال اقتصادهای آسیایی، اتحادیه اروپا و آمریکا فرو خواهند پاشید. سربازان ایرانی به اتفاق نیروهای کشور متفق خود، عراق پادگانهای بغداد را به محاصره درخواهند آورد. افغانستان، پاکستان و در نهایت کل جهان اسلام اسلحه برخواهند داشت. نیروهای آمریکا یا تسلیم میگردند یا عقبنشینی خواهند کرد. جنگ خزانه آمریکا را به تحلیل خواهد برد. کسری بودجه و تراز پرداختها به شدت افزایش یافته از کنترل خارج خواهد شد. بیکاری دوبرابر خواهد شد. این رویدادهای سریالی احتمالی شعله یک جنبش تودهای دموکراتیک را روشن خواهند کرد و مبارزهای تعیین کننده مابین یک جمهوری در حال تولد و یک امپراطوری پوسیده در حال زوال جهان را با این خطر تهدید خواهد کرد که آن را به درون جهنم حاصل از سقوط خود بکشد.