تاریخ انتشار: ۲۸ مهر ۱۳۹۸ - ۱۰:۴۰
کد خبر: ۱۸۹۴۴۶
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
روایت خواندنی سفر ۲ جوان دلداده به حرم امام حسین (ع) چند ماه بعد از سرنگونی صدام
وقتی عاشق باشید برای رسیدن به معشوق تمام خطرها را به جان باید خرید و دو جوان خوزستانی با به جان خریدن تمام خطرات و اندک اندوخته‌های خود راهی دیار حضرت عشق شدند که به مدد شهید کربلا توانستند سرافراز از این سفر پر خطر بیرون بیایند.
  از روزی که نام جابر بن عبدالله انصاری به عنوان اولین زائر قبر امام حسین (ع) در اربعین  در تاریخ ثبت شد تا به امروز همواره محبان و شیفتگان در هر شرایط و با هر زحمت و مشقتی، خود را به آن بارگاه نورانی می‌رسانند و در برابر آن ساحت مقدس عرض ارادت می‌کنند.

آرزوی زیارت کربلا همیشه برای شیعیان یک آرزو و رویایی شیرین بوده و هست، این روزها که شمارش معکوس اربعین آغاز شده و دلها ملتهب و پریشان  در تدارک سفر به دیار عشق و بلا است و به مددالهی اغلب آنان که قصد سفر داشته باشند به سهولت مقدمات سفرشان مهیا و به راحتی رهسپار زیارت ثارالله شدند اما تحقق این آرزو در ادوار و سال‌های گذشته به سادگی امروز نبوده است.

"زیارت عتبات" در برهه‌های مختلف با مسائل خاص خود مواجه بوده و هرکدام از این زیارت‌ها چه برای اربعین و یا مناسبت‌های دیگر ایام الله ویژگی‌هایی داشته که شرح این سفرها را بسیار شیرین و عبرت آموز می‌کند. " کریم اسدزاده " کارمند آموزش و پرورش خوزستان روایتگر ماجرای زیارت خود و دوستش "حجت الاسلام عبدالرحمان نواصری" در یکی از این برهه‌ها است.

داستان کریم و رفیقش ، روایت دو جوان دلداده به اباعبدالله است که چند ماه پس از سقوط صدام و حزب بعث در عراق، هوایی دیدار حرم سالار شهیدان می‌شوند و به هر دری می‌زنند تا وارد خاک عراق شوند؛ برای رسیدن به قبله عشق رنج و خطر یک سفر سخت را به جان می‌خرند، هر چند که هر سختی برای وصال بسی شیرین و گوارا است اما شرایط کشور همسایه عادی نبود و نیروهای چند ملیتی بر عراق حاکم بودند؛ در کل عراق اوضاع به سامانی و امنیت محلی از اعراب نداشت و همین موضوع زیارت عتبات را بسیار دشوار می‌کرد.

اوایل بهمن 82 کریم هفت ماه است که از سربازی آمده و در یک مغازه پخش ظروف، کاری برای خودش دست و پا کرده است، چند روز مانده به روز عرفه؛ شب‌ها تا دیروقت با بچه های مسجد دور هم جمع می‌شوند، تا اینکه یک شب زمستانی خبر می‌رسد که چند تن از بچه‌های مسجد قصد عزیمت به کربلا را دارند. آتش اشتیاق در وجودش زبانه می‌کشد؛ با یکی از رفقای صمیمی به نام عبدالرحمان به در منزل یکی از زائران می‌روند و بعد از سلام و احوالپرسی، از او می پرسند از چه طریقی این سفر را مهیا کرده‌اید؟ این دو جوان متوجه می‌شوند "سردار سید حمید تقوی فر"_شهید مدافع حرم_ که آن موقع فرمانده سپاه قدس در عراق بود هماهنگی و مقدمات سفرشان را فراهم کرده است.

با شنیدن این مطلب به حکم هم محله‌ای بودن با سردار تقوی‌فر بارقه‌های امید در دلشان روشن میشود و می‌گویند که آنها هم قصد دارند در این سفر حضور داشته باشند؛ اما در کمال ناباوری با مخالفت دوستانشان مواجه می‌شوند. به این دلیل که سفر دشوار و سن کریم و دوستش از آنها کمتر و مسئولیت بردن آنها به این سفر زیاد است. خلاصه هر چه می‌‌کنند به در بسته می‌رسند و رفقای مسجدی زیربار این مسئولیت نمی‌روند.

کریم که سری پرسودا دارد و لبریز از غرور جوانی است؛ نمی‌خواهد و نمی‌تواند با این جواب منفی دست از تلاش بردارد؛ قصد کرده که عرفه کربلا باشد؛ در راه بازگشت از مسجد سکوتی سنگین فضا را فراگرفته است. کریم به یکباره سکوت را می‌شکند و به عبدالرحمان می‌گوید:" پول داری؟" عبدالرحمان که متعجب است جواب می‌دهد:" بله " و کریم می‌گوید "خودمان می‌رویم" اما تعجب عبدالرحمان همچنان ادامه دارد، کریم روی تسلط عبدالرحمن به زبان عربی هم حساب کرده است چون او عرب است و همین امتیاز اقلا بخشی از مشکلات این سفر را هموار می‌کند.

کریم 60 هزار تومان پول دارد و قرار می‌شود که عبدالرحمان هم که طلبه است همین مقدار پول جور کند و با هم راهی سفر عشق شوند. ساک هایشان را می‌بندند و شب را در مسجد می‌خوابند و صبح زود در اتوبوسی که مقصدش مرز مهران بود سوار می‌شوند. به مقصد اول یعنی مهران می‌رسند. دو جوان که هیچ جا را بلد نیستند؛ به دنبال سردار تقوی فر می‌گشتند چون از رفقایشان شنیده بودند در مرز مهران دفتر دارد.

کریم و عبدالرحمان خیلی پرس و جو می‌کنند ولی موفق به دیدن او نمی‌شوند؛ بعد از کلی معطلی به سربازهای مرز می‌گویند ما می‌خواهیم به زیارت کربلا برویم و با سردار تقوی آشنایی داریم اما آنها مرزدار و نیروهای سپاه قدس هستند بنابراین متوجه می‌شوند که کار با آشنابازی حل نمی‌شود و تا زمانی که نامه نداشته باشند اجازه عبور از مرز را ندارند. آنها که صحبت‌هایشان راه به جایی نمی برد بر می‌گردند.

کمی آن طرف تر ماشین‌های سواری و مسافرکش‌ها ایستاده اند، کریم و رفیقش به سراغ آنها می روند و از آنها راه و چاه رفتن به عراق را می پرسند. راننده می گوید عمویی دارد که می‌تواند آنها را ببرد. به خانه این هموطن "کرد" در یکی از روستاهای اطراف مهران می‌روند، هر چند که ناآشنایی به همه چیز تا حدودی ترس در دلشان انداخته ولی دل را به دریا زده و وارد خانه آن مرد غریبه می شوند.

چند ساعتی به تنهایی در این خانه روستایی در فضایی ابهام آمیز می‌گذرد تا اینکه سر و کله چند خانواده دیگر پیدا می‌شود؛ صاحب خانه می‌گوید: بخوابید چون شب باید راه زیادی را پیاده برویم! کریم و عبدالرحمان عصر بود که خوابیدند، شب هنگام که بیدار شدند خانه مملو از جمعیت بود، ایرانی و افغانی.

میزبان شام را می آورد و اعلام می‌کند موعد حرکت ساعت 12 شب است؛ ساعت موعود فرا رسید، زن و مرد، پیر و جوان سوار بر نیسان شدند؛ ماشین از میان روستا گذر می‌کند و وارد جاده خاکی می‌شود، همه جا تاریک تاریک است و معنای ظلمات را می‌شد به ملموس ترین شکل درک کرد. قطعا راهی سفری ناشناخته شدن بیم و هراس بسیاری دارد و تمام این لحظات با انبوهی از سئوالات بی پاسخ و افقی نه چندان روشن برای کریم و عبدالرحمان می‌گذرد.

همچنان نیسان در تاریکی شب در جاده‌ای خاکی در حال حرکت است و هیچ جنبده‌ای به چشم نمی خورد، به ناگاه ماشین ایستاد و همه را پیاده کردند، کمی دورتر چند مرد چراغ به دست دیده می شدند، نزدیک تر رفتند، باورکردنی نبود ، جمعیتی قریب به 1000نفر آنجا بودند؛ در ذهن کریم  و عبدالرحمان سوالات زیادی می‌چرخید. آن‌ها با خود می‌گفتند آن همه آدم آنجا چه می کردند؟ یعنی همه زائر کربلایند؟

هر دسته یک راهنما داشت؛ در واقع اینجا محل قرار و تجمعشان بود، کردهای راه بلد دسته دسته زائرین را تا این محل می‌آوردند و تحویل راهنماهای بعدی می‌دادند و باز می‌گشتند؛ راهنماها با لباس کردی، چراغ قوه به دست پیش دار قافله می‌‌شدند و مردم هم دنبالشان راه می افتادند و همه با هم حرکت می‌کردند. به جرات می توان گفت هیچکدام نمی دانستند کجا می‌روند و یا چه اتفاقی قرار است برایشان پیش بیاید، حتی وسیله ارتباطی مثل موبایل هم نبود که کسی بتواند با جایی در ارتباط باشد. در واقع همه خود را به خدا و آقایی که به قصد زیارتش از خانه خارج شده بودند سپرده بودند.

در سرمای زمهریر زمستان تا دم دمای صبح پیاده روی کردند از تپه ها بالا و پایین رفتند.نیمه های شب بود که در آن تاریکی وهم انگیز چند نفر چراغ به دست مسلح جلویشان سبز شدند، راهنماها تا آنها را دیدند جمعیت را متوقف کردند؛ آنها می‌دانستند جریان از چه قرار است، گفتند شما بمانید، ما جلو می رویم و با آنها صحبت می‌کنیم؛ راهنماها جلو رفتند و مکالماتی به زبان کردی میان آنها رد و بدل شد و گویا با توافقی سر و ته قضیه هم آمد.

راهزنان حاضر شده بودند در قبال دریافت پول اجازه عبور بدهند، راهزنان در واقع قاچاقچیانی بودند که می‌دانستند زائران از این راه به صورت مخفیانه تردد می‌کنند به همین خاطر برای گرفتن باج راهشان را سد می‌کردند؛ بعد از عبور از مهلکه جمعیت به راه خود ادامه می‌دهند، هوا گرگ و میش است که جاده‌ای از دور پدیدار می‌شود. روستایی در نزدیکی شهر بدره است، ماشین‌های عراقی به تعداد زیاد ایستاده‌اند گویا ساعت‌ها منتظر بوده‌اند؛ می‌دانند که اینجا محلی است که راهنماها زائرین را می آورند.

از آب نهری که از روستا می‌گذشت وضو گرفتند و نماز صبح را خواندند؛ راننده‌ها فریاد می‌زدند: نجف، کربلا، کاظمین... سوار ون‌ها و سواری های عراقی شدند و هر کسی راه خود را گرفت و به سمت قبله عشاق روانه شد. چهار پنج ساعتی با ماشین در راهند تا به کربلا می رسند، به مغناطیس عاشقی، به آرزوی دیرینه ، به قبله عاشقان، مقابل حرم حضرت عباس قرار می‌گیرند، حرم پر از خاک و خلوت است و خبری از زرق و برق و امکانات امروزش نیست.

کریم و عبدالرحمن در کربلا خانه‌ای پیدا و درخواست جا می‌کنند؛ ولی تمام اتاق‌ها پر شده است. صاحب خانه می‌گوید: جا ندارم، فقط آشپزخانه خالی است که کریم و رفیقش آن را در هوا می‌قاپند و با شبی 5 هزار تومان آنجا را اجاره می‌کنند. اولین عرفه‌ای است که صدام ساقط شده؛ طنین نوای جان بخش دعای عرفه در بین الحرمین طنین انداز می‌شود ، آن سال مراسم عرفه کربلا مستقیم از صدا و سیما پخش شد و مداحش هم محمد رضا طاهری بود.

مداحان معروف ایرانی .هر شب در بین الحرمین برنامه داشتند. نیمه شب ها هم، نوای مداحی قطع نمی شد، این طرف "علیمی" ، آن طرف "نریمان". وخلاصه بزم عاشقان تازه جان گرفته بود، غم سالها فراق و دوری از معشوق را با سیل اشک می‌شستند و دلها را جلا می‌دادند.

البته بین الحرمین مثل امروز نبود؛ یک خیابان آسفالت بود و دو طرف آن دست فروش‌ها و میوه فروشها حضور داشتند اما برای آنان چه فرقی می‌کرد، سنگ باشد یا خاک، سرد باشد یا گرم، آنها سر از پا نمی‌شناختند. کریم و شیخ عبدالرحمان که حالا زیارت حرم ثارالله و علمدارش مانند آبی بود که  بر عطششان ریخته شده بود؛ ماشینی را دربست کرده و عازم زیارت کاظمین می‌شوند، به نزدیکی بغداد که می‌رسند قدم به قدم ایست بازرسی نیروهای چند ملیتی است.

هر یک کیلومتر یکی دوتا تانک خارجی ایستاده، سامرا کاملا بسته و عبور و مرور ممنوع است. از کربلا که خارج شدند مخصوصا در بغداد آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها با تانک وسط خیابان‌ها ایستاده بودند. نجف و کوفه دست نیروهای مقتدا صدر است و با اسلحه نگهبانی می‌دهند ولی کسی را تفتیش نمی‌کنند؛ فقط اوضاع را تحت نظر دارند؛ به همین خاطر خبری از آمریکایی‌ها در نجف نبود، در کربلا هم خیلی خبری از خارجی‌ها نبود.

نکات دیگری هم در این میان مطرح می‌شود که پرداختن به آن خالی از لطف نیست، ماشینی که کرایه کرده بودند تا از کربلا آنها را به کاظمین ببرد و برگرداند؛ 30 هزار دینار کرایه می‌گرفت،که سال 82 معادل 15 هزار تومان ایرانی بود، این در حالی است که امسال نیز این کرایه در عراق همان مقدار بوده و تغییری نکرده است اما به دلیل کاهش ارزش پول ملی ایران، برای ایرانی ها معادل 300 هزار تومان شده و این سوال را در ذهن ایجاد می‌کند که چگونه کشوری جنگ زده در عرض چند سال ارزش پولش را زنده کرد؟

بعد از بازگشت از کاظمین راهی خانه پدری در نجف می‌شوند؛ همانجا که هر شیعه علوی احساس آسودگی و فراقت می‌کند، زیارت حضرت امیر که تمام می‌شود به سمت کوفه روان می‌شوند. حیاط مسجد کوفه خاکی بود و خبری از سنگفرش‌های سفید و زیبای کنونی نبود؛ روزی که آنها به مسجد کوفه رسیدند باران می‌بارید و حیاط کاملا گل شده بود و همه زائران پاهایشان تا مچ در گل فرو می‌رفت، خانه امام علی(ع) هم گلی و محجور بود و این نشان می‌داد زمان حکومت صدام نهایت بی توجهی به اعتاب مقدسه صورت گرفته است. از روبروی مسجد کوفه تا درب خانه امام علی(ع) و آرامگاه میثم تمار تماما بازارچه دستفروش‌ها بود و خبری از نظم و نظافت نبود و بساطی‌ها و میوه فروشی‌های کپری آنجا جولان می‌دادند.

زیارت شش گوشه که روزی آرزویی دست نیافتنی بود میسر شده بود و دو رفیق خدا را بابت این نعمت شاکر بودند. برای بازگشت از کربلا سوار بر ون می‌شوند و دوباره به سمت بدره حرکت می‌کنند؛ به خروجی گیت مرز عراق می‌رسند؛ این قسمت از مرز عراق دست اوکراینی‌ها بود، سربازهای عراقی هم ایستاده بودند ولی عملا هیچ کاره بودند. اوکراینی ها همه را نگه داشته و فقط به آنهایی که گذرنامه داشتند اجازه عبور می‌دادند.

جمعیتی بیش از 1000نفر پشت مرز جمع شده بودند؛ چون اکثرا گذرنامه نداشتند، به خاطر اینکه آن زمان هیچ تمهیداتی برای زیارت نه در ایران و نه در عراق به شکل امروزی شکل نگرفته بود و مردم هم به صورت خودجوش اقدام می‌کردند و از بسیاری از قوانین هم اطلاع نداشتند.

ساعت نزدیک 12 شب شده بود، مردم که از معطلی و بلاتکلیفی اذیت شده بودند شروع به سرو صدا کردند که این اقدام نتیجه داد و بلافاصله شهردار بدره به میان جمعیت آمد و موضوع را که متوجه شد با اوکراینی ها وارد مذاکره شد ولی آنها کماکان مخالفت می‌کردند و اجازه خروج نمی‌دادند.

می‌گفتند باید دستور از مسئولان بالادست بیاید. شهردار بدره هم به جمعیت گفت: دیروقت است به شهر بیایید در مسجد جامع شهر بخوابید تا صبح ببینیم چه کار می‌شود کرد. آن جمعیت همه وارد مسجد شدند، جای سوزن انداختن نبود، هر طور بود در حد استراحت روی زمین دراز کشیدند؛ ولی همهمه مجالی برای خواب نمی داد. هوا که روشن شد مجوز عبور صادر شد ولی به این راحتی هم مرخصشان نکردند، اول باید به صف می شدند تا همه تفتیش بدنی بشوند چون آن زمان به دلیل شرایط بی‌ثبات عراق قاچاق اسلحه و مواد مخدر به وفور صورت می‌گرفت. همه جمعیت به صف شدند ولی گشتن این جمعیت ساعت‌ها طول می کشید مردم دوباره سر و صدا کردند ؛ آنها هم مجبور شدند همه را سریع رد کنند.

ورود به خاک وطن احساس رهایی از بند اسارت را داشت؛ همراه با شعفی که از توفیق زیارت رویایی سرور و سالار شهیدان داشتند. کریم که از سال 95 تا کنون هر سال توفیق زیارت اربعین نصیبش شده ، سفر پرفراز و نشیبشان را با سفرهای اربعین قابل قیاس نمی‌داند. این سفر و سفرهای سختی از این دست و خاطراتش درس عبرتند برای خیل مشتاقان، زائران اباعبدالله حالا باید قدر این زیارت آسوده را بدانند، زیارتی که در ضیافت میزبان با کرامت پذیرایی و با سلام و صلوات استقبال و بدرقه می‌شوند. این روزها، روزهای سروری زوار حسین علیه السلام است. تا روزی که پیام و آرمان های این نهضت الهی عالم گیر شود و بیرق و علمی که دست ما به امانت است به دست صاحب اصلی سپرده شود.

مرجع / تسنیم
:
:
:
آخرین اخبار