آنها در برابر گاز اشکآور و شلیک گلوله سینه سپر کردند تا پس از 4 دهه، طعمِ شیرینی از مردانگی کوچکمردانی بزرگ را برای دانشآموزانی که از انقلاب خاطرهای ندارند به یادگار بگذارند و سبک مقاومت اسلامی را از زبان کودکانهشان به همسالان خود آموزش دهند.
ما ذلیل آمریکا نمیشویم
از صبح امروز زنجیر مشتهای به هم گره خورده دانشآموزان اهوازی حبلالمتین کوچههایی شده بود که هنوز بوی جنگ از سرشان نرفته و تنپوشی از جنس "ای لشکر صاحب زمان آماده باش" بر تن دارند.
روز دانشآموز بود و بچهها با لبخند پیشتاز راهپیمایی شده بودند تا بزرگی روحشان را در آن جستوجو کنند؛ علی پنجم دبستان است اما شعار هیهات منا الذله را با صدای رسا فریاد میزند، از او میپرسم آیا معنای این جمله را میدانی و او با اخم میگوید " حرفِ امام حسین (ع) است و ما ذلیل آمریکا نمیشویم" .
ما هنوز زندهایم
جمعیت که محو سخنرانی شدند در گوشهای از مراسم سه جانباز جنگ تحمیلی متواضعانه از حرکت ایستاندند، پای صحبتشان که نشستم متوجه شدم سحر نزده از مرکز توانبخشی ضایعات نخاعی امام خمینی (ره) تا به میدان شهدا را با چرخیدن چرخهای ویلچرشان آمدهاند تا علیرغم نقص عضوی که یادگار جنگ بود اینبار نیز از سهم میدانِ راهپیمایی این روز بزرگ بینصیب نمانند.
یکی از این جانبازان که اهل خرمشهر بود گفت: در حال حاضر در مرکز توانبخشی ضایعات امام خمینی (ره) اهواز هستیم و امروز برای این به میدان آمدهایم تا به دشمن جنایتکار آمریکا و اسرائیل ثابت کنیم که ما هنوز زندهایم و هیچگاه مقام معظم رهبری را تنها نخواهیم گذاشت.
حسین خاکی افزود: ما جانبازان هشت سال دفاع مقدس نیز تا زمانی که نفسهایمان از سینه بالا و پایین میرود در راهپیماییها شرکت خواهیم کرد تا مشتی کوبنده بر دهان یاوهگوی سرانِ فتنه دنیا کوبیده باشیم.
آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند
این جانباز جنگ تحمیلی گفت: حضور ما تنها محدود به دوران دفاع مقدس نیست و تا زمانی که جان در بدن داریم هر ساله با تمام قوا به میدان خواهیم آمدو امروز نیز از ابتدای صبح و با اشتیاقی که قابل وصف نیست چرخهای ویلچرهایمان را برای رسیدن به راهپیمایی چرخاندیم.
وی ادامه داد: تا زمانی که این اتحاد در میان مردمی که افتخارشان شنیدن صدای توحید از منارهها است پا برجا است آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند.
اگر من در خانه بمانم چه کسی به میدان بیاید؟
بانوی میانسالی پشت به ستون خیابان علمالهدی تکیه زده و نفسنفس میزد میگفت از نوههایش جا مانده است، اسم او بیبی نرگس و مادرش در جنگ شهید شده است، پرچمش را بالا گرفته و لبخند میزند از او میپرسم سخت نیست با درد پایی که میگویید امانت را بریده به راهپیمایی آمدهاید؟ او گفت: امنیت، عزت و حجابِ بر سرم را مدیون خونِ شهدایی هستم که بر دستان شهرم به آسمان پر کشیدند، من خود داغدیده جنگم و مادرم را همین جنگ از من گرفت.
بیبی ادامه داد: هر سال دست نوههایم را میگیرم و خانوادگی به راهپیمایی میآییم تا از همین کودکی معنای مرگ بر آمریکا را یاد بگیرند.
بیبی
نرگس گفت: راهپیمایی میدان جنگ است و وظیفه شرعی ما است که از پیر تا کودک
به میدان بیاییم و شعارِ مرگ بر کفر و ظلم سر بدهیم، اگر منِ پیرزن و تویِ
محصل و آن کارمند و این زنِ خانهدار در خانه بنشینیم آنوقت چه کسی باید
به میدان بیاید؟