"جاذبه و دافعه " را بايد ركن ركين ولايت دانست. صفتي كه ولي فقيه به واسطه آن، كشتي انقلاب اسلامي ما را در طوفانهاي سهمگين و خطرناك به سوي ساحل سلامت به پيش برده است.
جاذبه و دافعه يكي از صفات مهم "ولي " در هر زمانهاي است. در واقع آنچه كه تاريخ از 14 معصوم (ع) و نحوه مديريت فضاي زمانه توسط آن بزرگواران به ياد دارد، در يكي از مهمترين بخشهاي خود، توجه افكار را به سمت جاذبه و دافعه آن فرستادگان الهي سوق ميدهد.
در حقيقت، جاذبه و دافعه را ميتوان يكي از صفات اصلي ولي زمانه دانست از آن رو كه به پذيرندگان ولايت و آنها كه در سايه سار نخل بلند ولايت ميزياند، منطق و پيروي از روي اصول و نه احساس صرف را ميآموزد.
در همين رابطه، شهيد مرتضي مطهري در كتاب جاذبه و دافعه علي(ع) مينويسد: "در تاريخ مصلحين بزرگ، بسيار ميبينيم كه براي اصلاح شئون اجتماعي مردم ميكوشيدند و رنجها را به خود هموار ميساختند اما در عوض جز كينه و آزار از مردم جوابي نميديدند. پس اينچنين نيست كه در همه جا محبت، جاذبه باشد بلكه گاهي محبت به صورت دافعهاي بزرگ جلوه ميكند كه جمعيتهايي را عليه انسان متشكل ميسازد.
عبدالرحمن بن ملجم مرادي از سختترين دشمنان علي بود. علي خوب ميدانست كه اين مرد براي او دشمني بسيار خطرناك است. ديگران هم گاهي ميگفتند كه آدم خطرناكي است، كلكش را بكن. اما علي ميگفت قصاص قبل از جنايت بكنم؟! اگر او قاتل من است من قاتل خودم را نميتوانم بكشم.
او قاتل من است نه من قاتل او، و درباره او بود كه علي گفت: «اريد حياته و يريد قتلي»
من ميخواهم او زنده بماند و سعادت او را دوست دارم اما او ميخواهد مرا بكشد. من به او محبت و علاقه دارم اما او با من دشمن است و كينه ميورزد. و ثالثاً محبت تنها داروي علاج بشريت نيست. در مذاقها و مزاجهايي خشونت نيز ضرورت دارد و مبارزه و دفع و طرد لازم است. اسلام هم دين جذب و محبت است و هم دين دفع و نقمت. "
پس از آغاز غيبت كبري امام عصر(عج) و رسيدن زمانهاي كه مردم و شيعيان، منطقاً چارهاي غير از پناه بردن به "اهل ذكر " و عالمان ديني براي دانستن چگونگي تعامل خود با مسائل مختلف از ريزترين جهات تا بزرگترين موارد كه حكومت اسلامي است، ندارند. بحث ولايت فقيه مطرح ميشود. ولايتي كه اگرچه اين بار توليت آن با امام معصوم نيست اما بر عهده فقيهي عالم، مدبر، آگاه به زمانه و البته مبرّي از ميل به گناه قرار ميگيرد. فقيهي كه البته حامل ساير صفات ولي معصوم از جمله جاذبه و دافعه نيز هست.
نظريه اسلامي ـ شيعي ولايت فقيه در موقعيت كنوني ما برخوردار از كارنامه بسيار موفق و گويايي است كه ارزيابي ميزان درستي و موفقيت اين مقوله را براي هر انساني كه به دنبال راه صلاح و حقيقت شيعه باشد، آشكار ميسازد. اما آنچه كه مقصد نظري ماست، نگاه به كارنامه ولايت فقيه، با تأمل بر صفت جاذبه و دافعه است.
حضرت امام خميني(ره) به عنوان مبدع نظريه ولايت فقيه و در ادامه بنيانگذاري انقلاب اسلامي ايران و پس از ايشان حضرت آيتالله خامنهاي، ولي امر مسلمين جهان (دامت افاضاته) طي مدت زعامت خود همواره داراي جاذبهها و دافعههاي عميقي بودهاند كه بازشناسي و واكاوي عمق اين صفت كاربردي در اين دو فقيه و مدير برجسته، انقلاب اسلامي ما را از گردنههاي مهيب و سختي، به سلامتي عبور داده است.
در واقع، جاذبه و دافعهاي كه ولايت فقيه در نظام جمهوري اسلامي ايران همواره نسبت به اشخاص و قشرهاي مختلف داشته، سبب شده است تا جانمايه اصيل انقلاب و نظام اسلامي ما همواره حفظ شده و بار و برگي سالم و مستعد شكوفايي بر خود بروياند. ضمن آنكه همين جاذبه و دافعه را به سبب برخورداري آن از صبغه الهي شايد بتوان به عنوان ركن ركين مانايي نظام در عمق حوادث سخت و نفوذ مديريت ولايت فقيه در لايههاي مختلف افكار خواص و عوام دانست.
در باب جاذبه و دافعه امام راحل و مقام معظم رهبري، مبناي تمام تحليلهاي پيراموني، مثالهايي است كه تاريخ انقلاب اسلامي ما در مقاطع مختلف از ظهور و بروز اين صفت در اعمال و تصميمات امام(ره) و رهبري به ياد دارد.
اعمال و تصميماتي كه شاه بيت اساسي آنها، التزام ولي فقيه به اسلام و پس از آن صلاح مردم و كشور است. چه اينكه اين جذب و دفعها در نمود خود بين دوست و دشمن تمايزي نداشته و نسبت به اين دو قشر همواره تقيد خود را نسبت به موارد ذكر شده نشان داده است و نه هيچ چيز ديگري.
* "جاذبه و دافعه در آينه امام خميني "
شايد بتوان يكي از موارد مهم بروز مرام و منش امام راحل در جاذبه و دافعه ايشان را در نامه معظمله خطاب به مرحوم منتظري مشاهده كرد. نامهاي كه اگرچه خطاب مستقيم آن به حسينعلي منتظري است اما واگويههاي اساسي آن براي مردمي است كه امام راحل خود را عاشق و پدر پير آنها ميناميد.
آنچه كه در ادامه ميخوانيد متن كامل نامه امام به منتظري در سال 68 است:
بسم الله الرحمن الرحيم
جناب آقاي منتظري
با دلي پر خون و قلبي شكسته چند كلمهاي برايتان مينويسم تا مردم روزي در جريان امر قرار گيرند.
شما در نامه اخيرتان نوشتهايد كه نظر تو را شرعاً بر نظر خود مقدم ميدانم؛ خدا را در نظر ميگيرم و مسائلي را گوشزد ميكنم. از آنجا كه روشن شده است كه شما اين كشور و انقلاب اسلامي عزيز مردم مسلمان ايران را پس از من به دست ليبرالها و از كانال آنها به منافقين ميسپاريد، صلاحيت و مشروعيت رهبري آينده نظام را از دست دادهايد.
شما در اكثر نامهها و صحبتها و موضعگيريهايتان نشان داديد كه معتقديد ليبرالها و منافقين بايد بر كشور حكومت كنند. به قدري مطالبي كه ميگفتيد ديكته شده منافقين بود كه من فايدهاي براي جواب به آنها نميديدم. مثلا در همين دفاعيه شما از منافقين تعداد بسيار معدودي كه در جنگ مسلحانه عليه اسلام و انقلاب محكوم به اعدام شده بودند را منافقين از دهان و قلم شما به آلاف و الوف رساندند و ميبينيد كه چه خدمت ارزندهاي به استكبار كردهايد. در مساله مهدي هاشمي قاتل، شما او را از همه متدينين متدينتر ميدانستيد و با اينكه برايتان ثابت شده بود كه او قاتل است مرتب پيغام ميداديد كه او را نكشيد. از قضاياي مثل قضيه مهدي هاشمي كه بسيار است و من حال بازگو كردن تمامي آنها را ندارم.
شما از اين پس وكيل من نميباشيد و به طلابي كه پول براي شما ميآورند، بگوييد به قم منزل آقاي پسنديده و يا در تهران به جماران مراجعه كنند. بهحمدالله از اين پس شما مساله مالي هم نداريد. اگر شما نظر من را شرعاً مقدم بر نظر خود ميدانيد ـ كه مسلماً منافقين صلاح نميدانند و شما مشغول به نوشتن چيزهايي ميشويد كه آخرتتان را خرابتر ميكند ـ، با دلي شكسته و سينهاي گداخته از آتش بيمهريها با اتكا به خداوند متعال به شما كه حاصل عمر من بوديد چند نصيحت ميكنم ديگر خود دانيد:
1 - سعي كنيد افراد بيت خود را عوض كنيد تا سهم مبارك امام بر حلقوم منافقين و گروه مهدي هاشمي و ليبرالها نريزد.
2 - از آنجا كه سادهلوح هستيد و سريعاً تحريك ميشويد در هيچ كار سياسي دخالت نكنيد، شايد خدا از سر تقصيرات شما بگذرد.
3 - ديگر نه براي من نامه بنويسيد و نه اجازه دهيد منافقين هر چه اسرار مملكت است را به راديوهاي بيگانه دهند.
4 - نامهها و سخنرانيهاي منافقين كه به وسيله شما از رسانههاي گروهي به مردم ميرسيد؛ ضربات سنگيني بر اسلام و انقلاب زد و موجب خيانتي بزرگ به سربازان گمنام امام زمان ـ روحي له الفدا ـ و خونهاي پاك شهداي اسلام و انقلاب گرديد؛ براي اينكه در قعر جهنم نسوزيد خود اعتراف به اشتباه و گناه كنيد، شايد خدا كمكتان كند.
و الله قسم، من از ابتدا با انتخاب شما مخالف بودم، ولي در آن وقت شما را سادهلوح ميدانستم كه مدير و مدبر نبوديد ولي شخصي بوديد تحصيلكرده كه مفيد براي حوزههاي علميه بوديد و اگر اين گونه كارهاتان را ادامه دهيد مسلما تكليف ديگري دارم و ميدانيد كه از تكليف خود سرپيچي نميكنم. و الله قسم، من با نخستوزيري بازرگان مخالف بودم ولي او را هم آدم خوبي ميدانستم. و الله قسم، من راي به رياست جمهوري بنيصدر ندادم و در تمام موارد نظر دوستان را پذيرفتم.
سخني از سر درد و رنج و با دلي شكسته و پر از غم و اندوه با مردم عزيزمان دارم: من با خداي خود عهد كردم كه از بدي افرادي كه مكلف به اغماض آن نيستم هرگز چشمپوشي نكنم. من با خداي خود پيمان بستهام كه رضاي او را بر رضاي مردم و دوستان مقدم دارم؛ اگر تمام جهان عليه من قيام كنند دست از حق و حقيقت برنميدارم.
من كار به تاريخ و آنچه اتفاق ميافتد، ندارم؛ من تنها بايد به وظيفه شرعي خود عمل كنم. من بعد از خدا با مردم خوب و شريف و نجيب پيمان بستهام كه واقعيات را در موقع مناسبش با آنها در ميان گذارم. تاريخ اسلام پر است از خيانت بزرگانش به اسلام؛ سعي كنند تحت تاثير دروغهاي ديكته شده كه اين روزها راديوهاي بيگانه آن را با شوق و شور و شعف پخش ميكنند نگردند.
از خدا ميخواهم كه به پدر پير مردم عزيز ايران صبر و تحمل عطا فرمايد و او را بخشيده و از اين دنيا ببرد تا طعم تلخ خيانت دوستان را بيش از اين نچشد. ما همه راضي هستيم به رضايت او؛ از خود كه چيزي نداريم، هر چه هست اوست. و السلام.
*در اين نامه، نيك مشاهده ميشود كه آن سفر كرده كه صد قافله دل همره اوست، در تمام موضعگيريها درباره دوستان و دشمنان خود، هرگز از اصول مصرّح اسلام و تعاليم ائمه معصومين عدولي ندارد و همين ايستايي امام راحل بر باورهاي بزرگ اسلامي است كه دوستان و دشمنانش ميتوانند در سطر به سطر اين نامه تاريخي، نسبت امام(ره) و تفكرش را با خودشان بدانند و به عينه ببينند.
همچنين بازخواني آراي موجود در مورد امام روحالله نيز ميتواند بيانگر ابعاد ديگري از حقيقت جاذبه ايشان باشد.
آنجا كه ميخائيل گورباچف، رئيس شوروي كمونيستي سابق در مورد ايشان ميگويد: "او فراتر از زمان ميانديشيد و در بعد مكان نميگنجيد. او توانست اثر بزرگي در تاريخ جهان برجاي بگذارد. "
و الوين تافلر، استراتژيست آمريكايي نيز در باب عظمت امام خميني(ره) ميگويد: "وقتي آيت الله خميني فتواي قتل سلمان رشدي را صادر كرد، در واقع براي حكومتهاي دنيا پيامي تاريخي فرستاد كه بسياري از دريافت و تحليل آن عاجز ماندند و مضمون واقعي پيام امام چيزي نبود مگر فرا رسيدن "عصري جديد " از حاكميت جهاني، كه غربيها بايد آن را با دقت موردنظر و بررسي قرار دهند. زيرا در ادامه حركت امام خميني(ره)، قلمرو انديشههاي بشري هم جايگاه حكومتهاي دولتي و هم اقتدار دولتهاي ملي و محلي را تغيير ميدهد. "
"آفتاب آمد دليل آفتاب ، جاذبه و دافعه در نگاه رهبر معظم انقلاب اسلامي "
در باب نمودهاي جاذبه و دافعه ولايت فقيه در دوران زعامت 22 ساله حضرت آيتالله خامنهاي بر امور امت اسلامي، آنچه كه در حد پرداختن ماست، نگاهيست اجماليست به برخي مقاطعي كه نقش مبرّز ايشان در راهبري آن مقاطع محرز و مشخص است و يا آنچه كه ديگران در باب رهبر معظم انقلاب گفتهاند.
در همين زمينه شايد بازخواني پرونده دادگاه ميكونوس بتواند بلندنگري ولي فقيه و عمق دافعه علوي ايشان را نه تنها در ايران كه در كل جهان نشان دهد.
آنجا كه سفراي كشورهاي اروپايي در سال 76 و در ادامه توطئهاي عليه كشورمان در پرونده بيدادگاه ميكونوس، براي تحت فشار قرار دادن ايران، اقدام به ترك كشورمان كردند. و البته در ادامه آنچه از اين رفتن عايدشان شد، حكم مقام معظم رهبري بود كه در اوج هجمههاي سياسي داخلي عليه كشورمان كه عدهاي معتقد بودند پس از رفتن سفراي اروپايي در حصر شديدي قرار گرفتهايم، صادر شد.
معظمله طي حكمي با بازگشت داوطلبانه سفير آلمان مخالفت فرمودند و در ادامه نيز نحوه بازگشت مفتضحانه سفراي خارجي پس از درخواستهاي مكرر بود كه جملگي مجبور شدند با يك هواپيما به ايران برگردند و در يك شب سرد و بدون هيچ دستاوردي از اين قهر ديپلماتيك، به سفارتخانههاي خود بازگردند.
در اين ماجرا آنچه كه اين پيروزي بزرگ را نصيب ملت ايران كرد، چيزي نبود جز نقش پر رنگ ولي فقيه و ولايتي كه عزت مردم و كشور را در سايه اسلام طلب ميكند.
دشمن در ماجراي بيدادگاه ميكونوس همچون مواردي مثل فتواي ميرزاي شيرازي در تحريم تنباكو، باز هم دانست كه نقش ولي فقيه در امور نظام اسلامي و حتي امور جهاني امري قطعي است و جهان ناچار از پذيرفتن اين تأثير بزرگ است.
همچنين بروز فتنه در كشور در دو مقطع سال 78 و سال 88 نيز يكي از عرصههاي بزرگي است كه آگاهان و خواص را بيش از پيش به سمت فهم دافعه و جاذبه مقام معظم رهبري سوق داد.
استراتژي و تدبير معظم له و عملكرد تعيينكننده ايشان در اين دو مقطع آنچنان عملگرا و راهبر اعمال شد كه همه، حتي فتنهگران و دشمنان داخلي و خارجي نيز لب به تحسين گشودند و اعتراف كردند كه اگر نبود عمل داهيانه ايشان در موضع گيري در مقابل فتنه و فتنهگران، دشمنان كار مردم و مملكت را يكسره كرده بودند.
معظم له در هر دو مقطع، با تبيين و روشنگري، ضمن واضحسازي توطئه آمريكا و كشورهاي استكباري عليه كشور عزيزمان، به روشني هرچه تمامتر، روبنده از چهره فتنهگران داخلي و خارجي كنار زدند و همچون ناخدايي كاركشته، كشتي انقلاب را در هر دو طوفاني كه از آن ياد كرديم به سلامت از ميان امواج سهمگين و خطرناك توطئهها عبور دادند.
ايشان اما در عين حال در مقطع سال 78 در خطبههاي نماز جمعه، خطاب به همگان اعلام كردند: "من و امثال من چه كسي هستيم؟ اين، اراده و دست قدرتِ خداست؛ اين همان دست قدرت و عظمتي است كه بيست سال است عليرغم همه دشمنيها، اين ملت و اين نظام و اين انقلاب را پيش ميبرد. باز هم پيش خواهد برد؛ باز هم از اين ملت دفاع خواهد كرد؛ باز هم دشمنان را سركوب خواهد كرد. "
و هم ايشان بودند كه در اوج ظهور و بروز هر دو فتنه ياد شده، در پيشگاه خدا و مردم، با امام عصر نجوا و اعلام آمادگي كردند كه جان خود را نيز براي اسلام خواهند داد.
معظمله در 21 تيرماه سال 78 و در ديدار با جمعي از دانشجويان و مردم، بيانات خود را اينچنين به پايان بردند: "آخرين جمله را هم به امام و مقتداى خودمان ولىّعصر ارواحنافداه عرض كنيم: اى سيّد و مولاى ما! پيش خداى متعال گواهى بده كه ما در راه خدا تا آخرين نفس ايستادهايم. بزرگترين آرزو و افتخار بنده اين است كه در اين راه پرافتخار و پرفيض و پربهجت، جان خودم را تقديم كنم. انشاءاللَّه خداوند متعال شما را موفق و مؤيد بدارد. "
و باز هم ايشان بودند كه در 29 خرداد سال 88 و در بحبوحه فتنهگري اوباش و دشمنان داخلي و خارجي اين مرز و بوم، در گاه آخر خطبههاي نماز جمعه خود، اينگونه در پيشگاه ملت، با امام عصر(عج) نجوا كردند: "يك خطاب آخرى هم عرض كنم به مولامان و صاحبمان، حضرت بقيةاللَّه (ارواحنا فداه): اى سيد ما! اى مولاى ما! ما آنچه بايد بكنيم، انجام ميدهيم؛ آنچه بايد هم گفت، هم گفتيم و خواهيم گفت. من جان ناقابلى دارم، جسم ناقصى دارم، اندك آبروئى هم دارم كه اين را هم خود شما به ما داديد؛ همه اينها را من كف دست گرفتم، در راه اين انقلاب و در راه اسلام فدا خواهم كرد؛ اينها هم نثار شما باشد. سيد ما، مولاى ما، دعا كن براى ما؛ صاحب ما توئى؛ صاحب اين كشور توئى؛ صاحب اين انقلاب توئى؛ پشتيبان ما شما هستيد؛ ما اين راه را ادامه خواهيم داد؛ با قدرت هم ادامه خواهيم داد؛ در اين راه ما را با دعاى خود، با حمايت خود، با توجه خود، پشتيبانى بفرما. "
در باب جاذبه ايشان همچنين، نگاه به آنچه كه ديگران در مورد معظمله گفتهاند، بيش از هرچيزي ميتواند گويا باشد.
شهيد آويني، سيد شهيدان اهل قلم پس از نخستين ديدار با ايشان در يادداشتي مينويسد:
"ديديم كه ميشناسيمش، و تصويرش را از پيش در خاطر داشتهايم. ديديم كه ميشناسيمش، نه آن سان كه ديگران را... و نه حتي آن سان كه خود را. چه كسي از خود آشناتر؟ ديدهاي هرگز كه نقش غربت در چهره خويش بيند و خود را نبشناسد؟
ديديم كه ميشناسيمش، بيشتر از خود… تا آنجا كه خود را در او يافتيم، چونان نقشي سرگردان در آبگينه كه صاحب خويش را باز يابد و يا چونان سايهاي كه صاحب سايه را... و از آن پس با آفتاب خود را بر قدمگاهش ميگسترديم و شب كه ميرسيد به او ميپيوستيم.
آن صورت ازلي را چه كسي بر اين لوح قديم نقش كرده بود؟ ميديديم كه چشمانش فاني است، اما نگاهش باقي، ميديديم كه لبانش فاني است، اما كلامش باقي. چشمانش منزل عنايتي ازلي و دهانش معبر فيضي ازلي و دستانش... چه بگويم؟ كاش گوش نامحرمان نميشنيد.
پهندشت "حدوث " افقي بود تا "طلعت ازلي " او را اظهار كند و "زمان فاني "، آينهاي كه آن صورت سرمدي را ديديم كه ميشناسيمش، و او همان است، كه از اين پيش طلعتش را در آب و خاك و باد و آتش ديدهايم، در خورشيد آنگاه ميتابد، در ابر آنگاه كه ميبارد،در آب باران آنگاه كه در جست و جوي گودالها و درهها برميآيد ،در شفقت صبح ،در صراحت ظهر در حجب شب در رقّت مه و در حزن غروب نخلستان، در شكافتن دانهها و در شكفتن غنچهها ... در عشق پروانه و در سوختن شمع.
ديديم كه ميشناسيمش و آن "عهد " تازه شد. شمع ميميرد و پروانه ميسوزد تا آن عهد جاودانه شود، عهدي كه آتش او با بالهاي ما بسته است. ديديم كه ميشناسيمش و دوستش داريم، آن همه كه آفتابگردان آفتاب را، آن همه كه دريا ماه را... و او نيز ما را دوست ميدارد، آن همه كه معنا لفظ را. "
و يا آنجا كه فقيه كامل و عارف واصل، آيتالله حسنزاده آملي در يكي از جلسات خود، پيرامون معظمله اينگونه ميفرمايد:
"رهبر عظيمالشأنتان را دوست بداريد. عالمي، عادلي، رهبري، مؤمني، موحدي، سيّاسي، دلداري، رهبري، انسان رباني، پاك، منزه، كه دنيا شكارش نكرده من جايي (سراغ) ندارم كه عرض كنم.
همان كه عرض كردم: نه شكوفهاي، نه برگي، نه ثمر، نه سايه دارم / همه حيرتم كه دهقان به چه كار كشت ما را...
قدر اين نعمت عظمي را كه خدا به شما عطا فرمود، قدر اين رهبرِ وليّ و همان عبارات كه سرور عزيزم جناب استاد حدادعادل، ارائه دادند؛ رهبري، ولياي الهي.
الآن اين انسجام ما، تكليف شرعي ماست. مبادا عزيزان، آقايان مبادا...
مبادا آقايان! اول انقلاب يادتان هست چند فرقه برخاستند كه ميخواستند كشور را تجزيه كنند؟ حواستان جمع باشد، مبادا اين وحدت ما را، مبادا اين جمعيت ما را، مبادا اين كشور علوي را، مبادا اين نعمت ولايت را، از دست شما بگيرند.
خدايا به حق پيغمبر و آل پيغمبر سايه اين بزرگمرد، اين رهبر اصيل اسلامي، حضرت آيتالله معظم خامنهاي عزيز را مستدام بدار.
و الهي آمين، الهي آمين، الهي آمين. بعدد كلماتك آمين.
منبع: فارس