نویسنده کتاب «گنجینه رنج» و رزمنده و امداد گر دوران جنگ تحمیلی گفت: سالها بادها وزید بارانها بارید و روزهای آرامش فرا رسید اما خرمشهر، هنوز خرمشهر نشده است.
رضیه غبیشی، در حاشیه برگزاری مراسم سالگرد آزادسازی خرمشهر ضمن تبریک سی و دومین سالروز آزاد سازی خرمشهر قهرمان به بیان خاطره خود از روز سوم خرداد سال 61 پرداخت و اظهار کرد: شب چهارم خرداد سال 61، آسمان شهر نورافشانی شده بود و صدای تکبیر از پشت بام میشنیدم، به بالای پشت بام منزل در خیابان پرویزی رفتم تا دلیل این شادی را بدانم.
وی ادامه داد: همه همسایهها خوشحال بودند و به هم تبریک میگفتند، میدانستم عملیاتی صورت گرفته اما علت نور افشانی را نمیدانستم به چه سبب است، وقتی خبر آزاد سازی خرمشهر را شنیدم شادی وصف ناپذیری به دلم سرازیر شد، بعد از شکست حصر آبادان آن شب یکی از بهترین شبهای زندگی من در دوران جنگ بود.
نویسنده کتاب گنجینه رنج تصریح کرد: دلم میخواست به شهر آزاده شده از چنگال دشمن بعثی بروم و دیداری بعد از اسارتش از آن داشته باشم بالاخره چندی بعد این رفتن مهیا شد و من به اتفاق دوستانم با یک اتومبیل پاترول به دیدار شهر مخروبه خرمشهر رفتم.
غبیشی افزود: وقتی وارد کوت شیخ شدیم از دیدن خرابیها دلم لرزید و بغض کردم، به پل نگاه کردم دیدم با کمر شکسته در آب افتاده و پس از آن از روی پل شناوری که به فاصله چند متر از پل کمر شکسته قرار داشت، به آرامی گذشتیم.
رزمنده و امداد گرد دوران جنگ تحمیلی تاکید کرد: سکوتی فوقالعاده و دل گیر فضا را در بر گرفته بود خیلی زود ذهنم به گذشته پر کشید، به آن روزهای زیبایی خرمشهر و رودخانهای که محل تفریح و قایق سواری بود، به پرندگانی که در آبی آسمانش پرواز میکردند و صفا و خرمی که در شهر و در چهره مردم میدیدم، کم کم وارد شهر شدیم از دیدن ویرانیها بغضم ترکید و به گریه افتادم چرا که آنچه که میدیدیم هیچ نبود، نه خانهای نه درختی و نه حتی چیزی که چشمان ما را را نوازش دهد.
وی عنوان کرد: تنها خیابان پاک سازی شده از مینهای ضد ماشین و ضد نفر را با نوار سفیدی از دو سمت مشخص کرده بودند اتومبیل حامل ما به آهستگی پیش میرفت و من از آنچه میدیدم به شدت گریه میکردم.، وسایل صاف شده مردم به وسیله تانکهای دشمن، و نخالههای خانههایش به شکل کوهی خود نمایی میکرد.
غبیشی اضافه کرد: هرچه جلوتر میرفتیم خرابیها بیشتر دیده میشد باور نکردنی بود که درختان تنومند را از ریشه در آورده بودند، سر تا سر بلوار کانالی در زیر زمین کنده شده بود که محل تردد دشمن بود، به جایی رسیدیم که شبیه به سبخی (بیابانی) بزرگ بود، تعجب کردم توی شهر که این سبخی وجود نداشت. در میان این بیابان مسجدی خودنمایی میکرد که آسیب زیادی دیده بود، راننده گفت: این مسجد جامع خرمشهر است که بدین شکل در آمده است.
همسر جانباز سرافراز اسلام، عطشانی ادامه داد: با خانههای مردم به طرز فجیعی رو به رو شدم، تمام خانههای اطراف مسجد با خاک یکسان شده بود، جلوتر رفتیم و با کمال تعجب ماشینهایی را دیدم که در هوا ایستادهاند و در محوطهای بزرگ قرار دارند، معلوم شد که عراقیها برای اینکه زهره چشم نشان بدهند، چنین بلایی بر سر ماشینهای مردم آورده بودند و آنها را به تیرآهنها جوش داده و در زمین کاشته بودند.
وی یادآور شد: از شدت گریه سر درد شدیدی گرفته بودم، همه جای خرمشهر شبیه یک ویرانه بود با خودم گفتم، اگر مردم بیایند، چگونه میتوانند خانههای خود ا میان این همه ویرانی پیدا کنند، کنار مسجد توقف کردیم و پیاده شدیم، کنار دیوار مخروبهاش نشستم و دستم را بر خاکش کشیدم، زمزمه کردم که چه خونهایی برای آزادیت ریخته شد و باعث تاسف که خاکت با چکمههای نامحرمان و حرامیان لگد شد.
غبیشی خاطر نشان کرد: آنهایی که رفتند، خون و جان دادند، تا تو به آغوش ما باز گردی، امیدوارم یک روز سر فرازی تو را دوباره ببینم، سالها بادها وزید بارانها بارید و روزهای آرامش فرا رسید اما خرمشهر، هنوز خرمشهر نشده است، و امروز بعد از سی و دو سال، خرمشهر هنوز گریه میکند بر زخمهایی که بهبود نیافته، بر جوانانی که زمینش را با خون خود سیراب کردند، میدانم که غصههایش زیاد است و زخمهایی که از ترکشهای فرو رفته در دل دیوارهای خانههای مردم ناله سر میدهد، انگار خرمشهر جز این سرزمین نبوده و نیست، انگار فراموش شده است که این گونه متروکه مانده است نمیدانم تا کی دست تمنایش باید دراز باشد تا به دردهایش رسیدگی شود.