تاریخ انتشار: ۳۰ بهمن ۱۳۹۲ - ۰۹:۳۷
کد خبر: ۵۷۵۸۲
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
صفایی‌‌فراهانی برای سه میلیون فرانک با من مشکل داشت
فوتبالیست‌های ما نه تمرین دارند نه استراحت. با عده‌ای که هم‌اتاق بودم مثل کریم و علی، ساعت 11 شب می‌خوابیدیم اما الان فوتبالیست‌های ما ساعت سه صبح یادشان می‌آید قلیان بکشند.
خداداد عزیزی//آماده نیست

خداداد عزیزی مهاجم سابق تیم ملی فوتبال ایران به بیان خاطراتی از زمان بازی در مشهد و بعدها در تیم ملی و آلمان و آمریکا پرداخت. همانطور که در خاطره بازی با غزال تیزپای فوتبال ایران قول داده بودیم، مصاحبه تفصیلی مشرق با وی را منتشر کردیم که در زیر می خوانید:

زندگی‌نامه مختصر خداداد عزیزی؟

متولد اول تیر 1350 در روستای چشمه ایلخی از توابع فریمان در استان خراسان رضوی هستم. دو دختر و یک پسر دارم؛ دختر بزرگم فاطمه 16ساله و دختر کوچکم معصومه نزدیک سه سال و پسرم امیرحسین هشت سال دارد.

پسرتان هم به فوتبال علاقه دارد؟

هنوز کوچک است ولی فوتبال را خیلی دوست دارد.

چطور شد وارد فوتبال شدید و از کدام تیم شروع کردید؟

پنج یا شش ساله بودم که به خاطر مشکلاتی که روستا داشت، سال 55، به مشهد آمدیم. روستای ما تقریبا هشتاد کیلومتری مشهد، پشت کارخانه قند فریمان است و از توابع فریمان محسوب می شود. پدرم همانجا مشغول به کار شد و ما محله رضاییه که نزدیک حرم هم هست ساکن شدیم. از همانجا به مدرسه رفتم و چون محله ما هم جنوب شهری بود و محله های جنوب شهری همه اش فوتبال خیابانی بود، تمام وقت بیکاری مان در خیابان به فوتبال می گذشت. دقیقا یادم می آید اولین باری که به صورت رسمی و با داور و به صورت جام و مسابقه بازی کردم، فکر کنم هشت یا نه سالگی در دبستان بود. آمدم راهنمایی و در مدرسه راهنمایی جزء تیم مدرسه بودم. کم کم در تیم محلی مان که سنم نیز یک مقدار بیشتر شده بود با بچه محل هایمان یک تیم محلی داشتیم به اسم شهدای رضاییه و با آنها بازی می کردم. ولی اولین بازی رسمی که در باشگاهی بازی کردم سال 67، هفده ساله بودم که رفتم ابومسلم و بازی کردم.

صفایی‌‌فراهانی برای 3 میلیون فرانک با من مشکل داشت/ برخی بازیکنان در برکناری ایویچ دخیل بودند/ به خاطر پدرم بالاشهر زندگی نمی‌کنم   + آماده ارسال 24 ورزش

از برادرانتان فوتبالیست نبودند؟

چرا، رضاداد برادر بزرگترم در ابومسلم بود و خوب هم بازی می کرد ولی بعدها افتاد در کار و کاسبی.

اسم شما با ابومسلم عجین شده. هرجا اسم ابومسلم می آید اسم خداداد عزیزی هم هست.

فوتبالم را ابومسلم شروع کردم و اوجم را با ابومسلم گرفتم. همه چیزم را از ابومسلم دارم. از ابومسلم رفتم فتح دوران خدمتم را گذراندم، البته اجبارم کردند. به زور مرا بردند باشگاه فتح چون سرباز بودم. جدا از آن هم مربیگری ام را با ابومسلم شروع کردم. برای همین نسبت به این تیم حس خاصی دارم. البته در فوتبال ما معمولا همه چیز شعار است. همه شعار می دهند. حالا ما هم که زیاد بگوییم احساس دین می کنم می گویند دارد شعار می دهد. ولی واقعیت این است که ابومسلم در شرایط خوبی نیست و اصلا دوست ندارم در این شرایط در ابومسلم باشم ولی دیگر اجبار است.

گفتند از ابومسلم استعفا کردید؟

اول فصل مدیر فنی بودم ولی الان تیم ما، مالک که نداشت کلا، مدیرعامل و هیئت مدیره هم ندارد. همه چیزش دست خودمان است. حالا به دوستان و این آشنا، آن آشنا زنگ بزن، هیئت فوتبال زنگ بزن، یک پولی جور می کنیم و مسافرت هایمان را می رویم. فعلا داریم امرار معاش می کنیم. داریم ابومسلم را به گونه ای کمک می کنیم چون اگر یک بازی دیگر نرویم حذف می شویم و می رویم دسته دو. داریم می گذرانیم که این تیم سقوط نکند. امیدوارم سقوط نکند چون شرایط اصلا خوبی ندارد. ابومسلم تقریبا شده گدا خونه!

خوب به دوران جوانی برگردیم. شما تیم امید هم دعوت شدید از آن تیم خوب بگویید.

سال 68 یا 69 (مقدماتی المپیک 1992 بارسلون) زمان آقای حسن حبیبی به تیم امید دعوت شدم. آن موقع ابومسلم بودم. همزمان هم به تیم ملی بزرگسالان زمان آقای پروین دعوت شدم. آن تیم امیدمان خیلی تیم خوبی بود، فوق العاده بود. فکر کنم به خاطر تفاضل گل یا یک امتیاز بالا نیامدیم. آن هم به خاطر اینکه آن سال اصلا بازی تدارکاتی انجام ندادیم. یادم می آید با قطر بازی داشتیم. اولین بازی تیم امید بود. اولین بازیمان در قطر بود و 7 نفر از ما سرباز بودیم. خودم ظهر بازی رسیدم و بعداز ظهر بازی کردم. چون سرباز بودم اجازه خروج از کشور نداشتیم. رفتیم شیراز و فکر کنم از آنجا رفتیم قطر. ساعت یک ظهر رسیدیم و ساعت شش یا هفت هم رفتم داخل زمین. یعنی امکانات در حد صفر. بازی تداراکاتی اصلا نبود ولی تیممان خیلی خوب بود. تیممان تیمی بود که هرچه گذشت، بهتر جان گرفت. به این دلیل که هرچه بازی کردیم بهتر شدیم؛ اما متاسفانه صعود نکردیم و فکر کنم قطر بالا رفت.

اشاره کردید به آقای پروین. ماجرای معروفی تان با آقای پروین درخصوص دعوت به تیم ملی چیست؟

دعوتم کرد و من هم رفتم. فکر کنم می خواستند به جام ملت های 92 ژاپن بروند. آن زمان نه علی دایی جزء دعوت شده های تیم ملی بود و نه کریم باقری. از نسلی که می شناسم، وقتی من دعوت شدم همه شان قدیمی بودند. رفتم تمرین تیم ملی و می خواستند بروند کویت یک بازی دوستانه داشتند که تقریبا 24 نفر مانده بودیم. دو نفر را آقای پروین قرار بود خط بزند. اولین جلسه که رفتم تمرین، وقتی چشمم افتاد به بازیکن های تیم ملی، واقعیتش وحشت کردم. سختم بود. 19 سالم بود، ولی بازیکن هایی که دیدم، فرشاد پیوس در خط حمله بود، صمد مرفاوی بود، مجتبی کرمانی بود، اصغر مدیر روستا بود، جمشید شاه محمدی بود. اصلا بازی به من نمی رسید. خودم هم می دانستم، یعنی شانس برای رقابت نداشتم. در خط هافبکمان خدا رحمت کند سیروس قایقران بود. مهدی فنونی زاده، سیدمهدی ابطحی و مجید نامجو مطلق بودند. در خط دفاع جواد زرینچه بود. مجتبی محرمی و حسن زاده بود.

محمد پنجعلی بود. اصلا تیم عجیب غریبی بود. اولین بازی که علی پروین من را بازی داد، دیدار برابر کامرون بود که تازه از جام جهانی برگشته بود؛ بعد جام جهانی 90. دقیقه 70 رفتم داخل که بیست دقیقه ای بازی کردم. آن تیم آنقدر خوب بود که اصلا شرایطی برای بازی کردن نداشتم. بازی دوم هم مقابل فکر کنم لوکومتیو مسکو یا اسپارتاک مسکو بود که بازی کردم و اتفاقا خوب هم بازی نکردم. بعد از آن رفتم پیش علی پروین گفتم آقا اینجا هم برایم زود است و هم سنم کم است. بعد علی پروین هم یک خصیصه ای داشت بازیکن جوان اصلا دعوت نمی کرد و من که در آنها جوان بودم اصلا نمی دانم چطور شد دعوتم کرد. آن زمان اصلا جوانی در تیم ملی وجود نداشت. جوانترین شان رضا رضایی منش بود که متولد 47 یا 48 است. خلاصه بعد از بازی شب در هتل آزادی رفتم به علی آقا گفتم نمی توانم و می خواهم بروم. به من گفت صبر کن برویم کویت اگر قرار است خطت بزنیم، آنجا خط می زنیم که گفتم نه علی آقا تصمیمم را گرفتم چون تیم قوی است و بازیکناش قوی هستند می روم. هر وقت بهتر شدم اگر دوست داشتید دعوتم کنید که دیگر علی آقا قبول کرد و رفتم.

و این رفتن شد چهارسال بعد؟

متاسفانه فوتبال ما یک سری معضلاتی دارد که این بر می گردد به خصوصیات اخلاقی ما فوتبالیست ها. شد جبهه گیری و جنگ. گفتند برای پیراهن تیم ملی ارزش قائل نشد و پیراهن تیم ملی را تحویل داد؛ در حالی که خیلی صادقانه گفتم در حد این تیم نیستم. خودم را درحد فرشاد پیوس و صمد مرفاوی نمی بینم ولی آنها آمدند و یک برداشت دیگری کردند و رفتند و به قول شما شد چهار سال. 4 سال در بهترین شرایط فوتبالم اصلا دعوتم نکردند. البته مهم هم نیست چون نظر شخصی مربی است. این اتفاق بارها برای من افتاد. یعنی جام جهانی 98 بازی کردم. دو سال دعوتم نکردند به خاطر مشکلاتی که آقایان به هر دلیلی داشتند. یک بهانه ای شد که چهار سال دعوتم نکردند.

سال 96 اوج شما بود، آقای مایلی کهن دعوت تان کردند؟

سال قبل از جام ملت های سال 96 آقای مایلی کهن دعوتم کرد. فکر می کنم یکی از تیم های رویایی فوتبال ما بود. در هر خطی واقعا یک سری مهره ها و ستاره هایی داشتیم که خودشان یک تنه یک تیم بودند. مثل عابدزاده، محمد خاکپور، کریم باقری، علی منصوریان، حمید استیلی، جلو هم که علی دایی بود. فکر می کنم آن تیم از لحاظ فنی با اینکه 96 شروعش بود اگر تیم کمی جوان تر بود تا 10 سال یکی از بهترین تیم های تاریخ ایران و آسیا می شد، ولی سن ها نسبتا بالا بود. یک عده جدا شدند مثل عابدزاده، خاکپور، حمید استیلی. حالا علی دایی تا 2006 بود ولی جدا شدن چند یار کلیدی کار را سخت کرد اما سال 96 همه کنار هم جفت و جور بودند. این هم کمک کرد بتوانم آنجا به شرایط خیلی خوبی برسم و بهترین بازیکن سال آسیا شوم.


آن موقع ستاره زیاد داشتیم برخلاف الان که می شود گفت فوتبال بی ستاره ای داریم. تیم ملی ما بی ستاره است. مربی چگونه می توانست این همه ستاره را کنار هم نگه دارد
؟

فوتبال اصلا عوض شده. فوتبالیست های ما آن موقع دوست داشتند ستاره باشند و می شدند. احمدرضا عابدزاده را یادم هست روزی سه جلسه تمرین می کرد؛ تمرین سخت. علی دایی در سخت ترین شرایط تمرین می کرد و بازی می کرد؛ با سر شکسته و بخیه زده و روده پاره. یا کریم باقری در بدترین شرایط تمرین می کرد، اصلا آدم تمرین کردن های اینها را می دید لذت می برد. الان فوتبالیست های ما نه تمرین می کنند و نه استراحت. با عده ای که هم اتاق بودم، مثل کریم، مثل علی، ساعت یازده شب می خوابیدیم. الان فوتبالیست های ما ساعت سه صبح تازه یادشان می آید قلیون بکشند. حالا بعد از ساعت سه چه اتفاقی می افتد معلوم نیست. به همین دلیل هم خودشان نمی خواهند ستاره باشند. جمع کردن این همه ستاره هم برای مربی ها همیشه سخت بود. ولی وقتی وارد بازی می شدند این ستاره ها خودشان بازی می کردند، خودشان بازی را جمع می کردند.

ستاره مورد علاقه تان در دنیای فوتبال چه کسی است؟

از قدیم مارادونا را دوست داشتم. الان هم فقط دنبال مسی هستم.

یک جا شنیدیم گفته اید شانس نیاوردم با مسی بازی کنم. حیف دوران بازیگری من با مسی نبود؟

معمولا این اتفاق نمی افتد. مثلا مارادونا را خیلی عجیب و غریب دوستش داشتم. الان هم دوستش دارم. می دانی بعضی آدم ها برای یک چیزی ساخته می شوند. مارادونا برای فوتبال آفریده شد یا مسی برای این فوتبال. ببین کریسن رونالدو خیلی خوب است؛ ولی از نظر من مسی نمی شود. کریس رونالدو یک سری خصوصیاتی دارد ولی مسی یک چیزهایی دارد که نابغه اش می کند. یک سری چیزهایی مارادونا داشت که نابغه اش می کند. به همین دلیل هم یک سری حاشیه ها ها برایش به وجود آمد. اینکه می خواستم با مسی هم بازی باشم، مثلا دوست داشتم مارادونا از معدود آدم هایی هست که دلم می خواهد از نزدیک او را ببینم.


به جز مارادونا ستاره ای بوده که دوست داشته باشید با او بازی کنید و بازی هم کرده باشید. مثلا زمانی که در کلن یا آمریکا بودید؟

یک نفر را دوست داشتم که مارادونا بود. روبروی لوتار ماتیوس و خیلی از بازیکن های بزرگ دنیا بازی کردم؛ ولی کسی که دوستش داشته باشم اینطوری، هیچ وقت نبوده است.

به ماجرای معروف اختلاف شما با میروسلاو بلاژوویچ یا چیرو می رسیم. آیا واقعا اختلاف بر سر یک پیراهن بود؟

آقای بلاژوویچ، این آقایان ویچ ها و ساندویچ ها قضیه طولانی دارند. آقای بلاژوویچ زمانی که آمد، دعوت شدم به تیم ملی و رفتم. قضیه پیراهن ها را هر کسی یک جوری تعریف می کند متاسفانه.

حالا از زبان خودتان می شنویم ...

در ایران هرکس یک طوری تعریف می کند. آن روزی که به گفته آقایان سر پیراهن با آقای بلاژوویچ دعوایم شد، دعوایی نبود. آخرین روز تمرین بود و  با تیم صنعت و معدن بازی داشتیم؛، بازی دوستانه بود. قرار بود چهار روز تعطیل کنند و برویم اردوی اتریش برای مقدماتی جام جهانی 2002. خلاصه بلاژویچ همه ما را جمع کرد و ترکیب را خواند و من را نیمه اول در زمین نگذاشت. یازده نفر را خواند و روی یک میز بیضی شکل بود، لباس های بچه ها را گذاشته بودند بعد گفت بروید لباس هایتان را بردارید. اتفاقا افشین پیروانی هم بغل دستم نشسته بود، افشین هم بازی نمی کرد. اینها رفتند لباس ها را برداشتند. نمی دانم چه شد آخر از همه از جایم بلند شدم و رفتم دیدم اصلا لباسی نیست. بعد حاجی ابراهیمی تدارکات تیم ملی آمد، حاجی شاهد زنده است، گفت چه شده؟ گفتم حاجی لباس؟ به ما لباس نمی دهید؟ بعد حاجی گفت که مگر به شما لباس ندادند؟ گفتم نه. بچه ها داشتند می رفتند سوار اتوبوس شوند. یک دفعه حاجی دوید دم در و نمی دانم چی شد که بلازویچ و چلنگر مترجمش و همه برگشتند.

گفتند چه شده؟ گفتم چیزی نشده آقا. حاجی ابراهیمی گفت آقا وقتی می گویم بگذارید لباس ها را تقسیم کنم برای این می گویم. بعد بلاژوویچ گفت چی شده؟ چلنگر هم داشت ترجمه می کرد. گفتم چیزی نشده لباس به من ندادید.، بلاژویچ گفت خودم می دهم یک لباس برایت بدوزند. گفتم نگفتم برایم لباس بدوزی، لباس خودم را به من بده. گفت لباس شما، شماره اش چند است؟ گفتم یعنی نمی دانی شماره من چند است؟ شماره مهدی مهدوی کیا را می دانی، شماره علی کریمی و کریم باقری را می دانی. علی دایی و منصوریان و این و آن را می دانی، فقط شماره من را نمی دانی؟ بعد گفت شماره ات چند است؟ گفتم یازده. بعد گفت دست کی است یازده؟ فیلمش بود. دست رحمان رضایی بود، از رحمان گرفت و داد به من. هیچی ما هم رفتیم سر بازی و نیمه اول تمام شد و نیمه دوم هم گفت گرم کن و رفتم داخل. من را پشت فوروارد گذاشت و اتفاقا خیلی هم خوب بازی کردم. بعد مسابقه هم رفتیم دوش گرفتیم و شام و بعد از شام هم بچه ها بروند خانه شان. شام را خوردم و همه داشتند می رفتند به رضا چلنگر گفتم به بلاژوویچ بگو پنج دقیقه کارش دارم. بلاژ گفت چه کار داری؟ گفتم می خواهم بروم. گفت کجا می خواهی بروی؟ گفتم راستش نمی توانم با شما کار کنم؛ سختم است. بلازویچ گفت تازه بازیسازم (پلی میکر) را پیدا کردم، کجا می خواهی بروی. گفتم 10 سال است در فوتبال ایرانم، تازه من را پیدا کردی؟ گفت آنجا بازیکن گم شده ام تویی. گفتم دعوایمان می شود و فلان. گفت هرجور راحتی. با او دست دادم و خداحافظی کردم و آمدم بیرون. این کل ماجرا بود.

بعد گفتند نمی دانم کودتا شده. یکی گفت ساکش را بلاژوویچ انداخته بیرون. داشتم می رفتم سه دقیقه نشد از رادیو ورزش زنگ زدند آقا بلاژویچ ساکت را پرت کرده بیرون؟ گفتم بلاژویچ؟ بابای او هم نمی تواند ساک من را بیرون پرت کند. این قضیه ما نه سر پیراهن بود و نه سر چیزی بود؛ ولی گفتند سر پیراهن و شماره یازده است. آمدم پاس سال 80، محسن گروسی پاس بود، شماره 11 بود و 12 پوشیدم، شماره پیراهن اصلا برایم مهم نبود. ابومسلم 12 بودم و بعد 10 بودم. در النصر امارات 12 بودم یعنی اینکه روی یک شماره زوم کرده باشم نبوده ولی اینکه یک مربی تیم ملی با سیاه کاری بگوید شماره شما چند بود؟ بعد تو همه شماره ها را می دانی و فقط شماره من را نمی دانی؟ جالب این است بعد از این اتفاق که افتاد، آقای کتیرایی و آقای فائقی زنگ زدند که ما یک جلسه ای با صفایی فراهانی بگذاریم شما را آشتی بدهیم. به خاطر تیم ملی گفتم باشه.

بعد از ده، پانزده روزی که تیم رفته بود اتریش. رفتیم پیش صفایی فراهانی که نشسته بود در فدارسیون. فائقی و کتیرایی گفتند حاجی قضیه را حل کن و خداداد به تیم ملی کمک می کند و حیف است وقتی هست، در جنگ و دعوا باشیم. بعد جالب است که صفایی گفت: تیم اتریش است. بلازژویچ که برگشت با او صحبت می کنم.

ولی اصلا بلاژوویچ از روزی که آمده بود اینجا فکرش مسموم بود، یعنی صفایی می گوید اولین جلسه ای که دیدمش گفت همه چیز اینجا خوب است؟ و ما هم گفتیم خوب است و شروع کن. می گفت می گویند یک شماره یازده شما دارید خیلی یاغی است. یک همچین چیزی! صفایی گفت بهش گفتم همچین چیزی نیست. یک سری اخلاقیات و خصوصیات خودش را دارد. اگر تیم ملی در اردویی یا در هتلی غذا سرد باشد، خیلی صدایشان در نمی آید ولی این صدایش در می آید. اخلاق خاص خودش را دارد اما بعدش هم دیگر خود صفایی فراهانی دوست نداشت پیگیر این قضیه باشد چون بعد از جام جهانی 98 یک مقدار با ما سر آن سه میلیون فرانک سوئیسی که گرفته بودند و من گفتم چه کار کردید مشکل داشت.


حالا چه شده بود این سه میلیون فرانک؟

تیم که می رود جام جهانی مثل الان یک پاداشی به تیم هایی که می آیند به مرحله مقدماتی می رسد. امسال فکر کنم برای صعود 8 ملیون دلار دادند. آن موقع آن موقع سه میلیون فرانک سوئیس بود. تیم رفت جام جهانی و من رفتم سر بازی کلن، در تیم کلن دو بازیکن تیم ملی رومانی داشتیم. یکی هم از کرواسی داشتیم. آنجا بحث همین چیزها شد. اینها که به جام جهانی صعود کرده بودند عنوان کردند همه تیم هایی که آمدند جام جهانی بازیکن هایشان درصدی از این پول به آنها تعلق می گیرد و قانون است. خلاصه رفتیم جام جهانی و در آنجا با آقای صفایی فراهانی یک جلسه ای بود. به او قضیه را گفتیم که آقا این همه جای دنیا عرف است وقتی یک تیم می رود جام جهانی بازیکن ها تیم را آورده اند و به ما هم پاداش هایمان را بدهید.

جالب اینجاست که بعضی کشورها بیشتر هم گرفته بودند. مثلا آمریکایی ها 60 درصد گرفته بودند. سال بعدش رفته بودم آمریکا سال 1999 آنجا شنیدم. رومانیایی ها 45 درصد گرفته بودند. می گفتند در یک جلسه ای با رئیس فدراسیون و اسپانسر به توافق می رسیم. اصلا می گفت اسپانسرهایی که برای تیم ملی آلمان می آید مثل بنز. ما دو تا نماینده مان، کاپیتان و یک نماینده مان در این جلسه می نشینند. به بازیکن هم تعلق می گیرد چون دارد آن لباس را می پوشد و به فدراسیون ربطی ندارد. اگر من و چهار تا فوتبالیستی که در تیم ملی بودیم تیم را نبریم جام جهانی، تو که با بقیه نمی توانی بروی. همین را ما در جلسه به آقای صفایی فراهانی عنوان کردیم که باید درصدی از این سه میلیون فرانک باید به بچه ها تعلق بگیرد. عملا هم من گفتم. من که در آلمان دارم بازی می کنم نیازی ندارم. یک پیش قرارداد دارم و ماهی 25 هزار مارک می گیرم. شما نهایت زور بزنی همین 25 هزار مارک را بتوانی به بازیکن ها بدهی که حقوق یک ماهم است. من بازی به بازی دارم پاداش می گیرم و حق بازی می گیرم. من نیازی به آن پول ندارم ولی برخی مانند علی لطیفی خانه اجاره ای دارد، شما اگر 20 درصد30 درصد به او بدهید مشکلش برطرف می شود.

آقای عزیزی از نسل شما کودتا علیه مربی ها مطرح شد از جمله علی دایی در مورد مایلی کهن. از جمله ایویچ. در آن دوره در بطن کار بودی. این باعث شد این دعوای شما با بلاژوویچ در ذهن جامعه باورپذیر باشد.

چیزی به اسم کودتا در نسل ما وجود نداشت. اختلاف سلیقه بین علی دایی و محمد مایلی کهن بود.

این باعث نشد رابطه های سیاسی باز شود؟

اگر علی رابطه سیاسی داشته، من نمی دانم؛ ولی اهل رابطه سیاسی نیستم. از سیاست بدم می آید. رفیق سیاسی اصلا ندارم. همیشه حرفم در مورد فوتبال امروز این است که آقایان با این موبایل ها کار می کنند. با یک عده از سیاسیون در ارتباط اند. گوشی را بر می دارند؛ عید شما مبارک، تولد بچه تان مبارک، وفات پدر خانمت تسلیت. مدام در تماس با آقایان کله گنده سیاسی اند. آنها هم بالاخره کار می کنند و مهره چینی می کنند. من مثلا با بلاژویچ مشکل پیدا کردم و خیلی عامیانه با او دعوایم شد. بحث فنی بود؛ اما بعدش آمدند یک مقدار بعضی آقایان که در این فوتبال هم کم نیستند. چون با مردم خیلی خوبم، منفورم برایشان. حرف هایی می زنم که اصلا به نفعشان نیست. چیزهایی که من بعد از جام جهانی برگشتم راجع به تیم ملی زدم، اصلا به نفع آقایان نبود؛ اینکه در رختکن تیم ملی، سرمربی بگوید 2-0 به آلمان ببازیم و آبرومندانه خداحافظی کردیم. کسی نمی آید این حرف را بزند. به محض اینکه به فرودگاه رسیدیم گفتم مردم چه توقعی از ما دارند؛ وقتی سرمربی می گوید 2-0 به آلمان ببازیم خوب است. در زمین هم به یکی از بازیکن ها گفتم آقا بیایید جلو، گفت آقا جلال گفته 2-0 بهتر از 5-0 است. همین می شود، اینها طبیعی است که این ها جبهه گیری می کنند. اما راجع به اختلاف دایی و مایلی کهن خبری ندارم.

آیا این درست بود در مورد مایلی کهن که گفته بود نماز و زیارت برای تیم اجباری است؟ یا نظمی بود که به تیم می داد چون بعضی ها می گویند این نظم بود، به هرحال یک نظمی ایجاد شده بود.

حاجی مایلی را خیلی دوست دارم. در دورانی که برایش بازی کردم شاید اگر بحث فقط فوتبال بود، الان نباید بگویم حاجی مایلی خیلی به من کمک کرده یا من حاجی را دوست دارم چون خیلی از بازی ها حاجی مرا در در شرایط خوب و بد تعویض می کرد. خودش هم می داند. دو سه تا مسابقه هم مرا بازی نداد که مردم او را تحت فشار گذاشتند؛ خصوصا در دیدار برابر عربستان که در آنجا باختیم. ولی همیشه از حاجی به نیکی یاد می کنم چون اعتقاد دارم دورانی که او بود، نظم و انضباط تیم ملی خیلی خوب بود. با خصوصیت اخلاقی که داشت طوری برخورد می کرد که بازیکن ها حساب کار خودشان را می کردند. از احمد رضا عابدزاده بگیر، علی دایی، کریم باقری، گنده هایمان حساب کار خودمان را داشتیم که آقا نظم یعنی نظم. این که می گویند زیارت عاشورا من که یادم نمی‌آید اما بحث این را داشتند که برای عزاداری ها برویم. فکر می کنم وقتی تیمی می رود برای جام جهانی یا مسابقاتی مثل جام ملت ها آنجا جایی نیست که بازیکن ها را به زور در این قضیه ها بیاوری. بازیکنی که اعتقادات دارد، دارد؛ شما بخواهی نخواهی می آید، مثلا تیم امید را در کمپ تیم ملی دیدم که اینها را به زور ظهرها می گفتند بیایید نماز جماعت. بیایید حتما بخوانید. از نظر من نماز خواندن یک چیز شخصی است. اگر کسی بیاید راجع به دین صحبت کند من علامه دهرم در میان فوتبالسیت‌ها چون پدربزرگ من آخوند بوده، دایی ام آخوند است. یک آخوندزاده‌ام، ولی هیچ وقت رو نکرده‌ام چون مال خودم و شخصی است. اینکه می گویم بحث دینی می شود بیاید یک نفر بنشیند، من راجع به دین از برخی طلبه هایی که دارند درس می خوانند بهتر صحبت می کنم چون بلدم. هفت هشت سالم بوده، به من گفتند اصول دین بدان اول که پنج است، تو را دانستنش بهتر ز گنج است. این‌طوری به من یاد داده اند. یا امام اولی خوانم علی را، شهنشاه عرب نامش علی را ... شعرهایی که مربوط به منطقه خودمان است. اینجوری بودم از بچگی. هیچ کس هم به من نمی گوید نماز بخوان یا نخوان. به نظر من اینها را نباید در فوتبال دخالت بدهند. حاجی مایلی یک سری چیزها داشت که مثلا من نمی پسندیدم. اما از لحاظ نظم و انضباط تیمی از لحاظ یکسان بودن بازیکن ها که در فوتبال ما الان وجود ندارد و تبعیض قائل می شوند. مثلا خداداد عزیزی دیر می آید، عیب ندارد. خداداد زیاد می خورد عیب ندارد آن یکی نباید زیاد بخورد، ولی حاجی مایلی اینطور نبود. حاجی همه را به یک چشم نگاه می کرد. در فوتبال ما بحث فنی به نظر من تاثیری ندارد؛ ولی انضباط تیمی که زمان مایلی کهن وجود داشت تک بود. اصلا یکی از دلایلی که تیمش نتیجه گرفت همین بود چون یک تیم یک دست و با نظم داشتیم. آن اختلافی که با علی به وجود آمد، اصلا در جریانش نبودم که چه شد. حالا بعدش اگر کانال های سیاسی به وجود آمد آن را نمی دانم.

بعد می رسیم به تومیسلاو ایویچ که به طرز عجیب‌تری می رود. یک اتفاقات عجیبی می افتد. به طرز عجیبی برش می دارند یعنی آنجا هم باز احساس می کنید بازیکن ها دخیل نبودند؟ نمی خواهم بگویم یک بُعدی است. شاید مثلا ده تا بُعد داشته باشد آن نتایج و رفتن ایویچ، ولی احساس می شود آغاز این که بازیکن ها بتوانند مربی ها را تحت تاثیر قرار بدهند. از اینجاها شروع شد ...

هر فوتبالیستی اصلا ذات آدم ها دوست دارد در این قضایا دخیل باشند. دوست دارند آدم عوض کنند. دوست دارند آدم بگذارند. مگر اینکه خیلی آدم خوبی باشد که نخواهد در این قضایا دخیل باشد. این است که در قضیه ایویچ هم حتما دخیل بودند. من هم موافقم دخیل بودند چون صفایی فراهانی با خواسته خودش ایویچ را عوض نکرد. چون اصلا او را برای چه آورد اگر قرار بود عوض کند؟ اگر به فوتبالیست ها بها بدهی، حتما این کار را می کنند، کولی هم از تو می گیرند. یکی از این دهنه های اسب را می اندازند رویت و چهار نعل می تازند!

در مورد ایویچ من اعتقاد دارم بزرگ ترین اشتباه تاریخ فوتبال ما عوض کردنش بود. شاید اگر ایویچ بود برای اولین بار تا آخر عمرمان می توانستیم برویم مرحله دوم جام جهانی. هنوز هم بپرسی می گویند بهترین مربی تاریخ یوگوسلاوی بوده است.

امیدوارم بازیکن ها دخیل نبوده باشند، اعتقاد دارم علی دایی دخیل نبوده چون علی با او خیلی ارتباطش خوب بود. ارتباط من با ایویچ خیلی خوب بود. کریم هم خیلی بود. حالا اگر کسان دیگری بودند، امیدوارم نبوده باشند چون اگر این کار را کردند ظلم کردند به فوتبال. ولی فکر می کنم دلیل اصلی عوض کردن ایویچ این بود که به کسی باج نمی داد. یادم نمی رود می خواستند تمرین را در عاشورا تعطیل کنند و او تعطیل نمی کرد. می گفت فوتبال ربطی به دین ندارد. خیلی احترام برای دینتان قائلم و صبح عاشورا تعطیل می کنم ولی تاسوعا باید تمرین کنید. می خواهیم برویم جام جهانی، نمی توانیم بدون تمرین و کار برویم. فکر می کنم ایویچ با اینها کنار نیامد. شاید یک سری خواسته ها آقایان داشتند و ایویچ هم نپذیرفت. به همین دلیل هم عوضش کردند.

 بدون شک یکی از محبوب ترین و بهترین بازیکنان دو سه دهه اخیر ما هستید اما چرا بعد از فوتبال در دوران مربیگری تیم های اصلی را نگرفتید؛ به جز اینکه می گویید دم بعضی ها را نمی بینید و منفورید در سیستم دلالی. چرا خداداد عزیزی با این محبوبیت الان ابومسلم است؟ چرا یک تیم لیگ برتری بالا را به او نمی دهند؟ از نظر فنی هم شما در استقلال اهواز هم که بودید تیمتان خوب فوتبال می کرد؟

مدیران باشگاه ها که به محبوبیت یا فنی بودن یک مربی تیم نمی دهند. قبلا هم مثال زدم. یک سینی هست که یک عده در آن هستند. همه در این دوری جا نمی گیرند. یک عده بیرون این گودند و یک عده در این هستند. از این طرف سینی می روند آن سمت و از آن طرف می آیند این سمت. یک مربی داشتیم در یک سال سه تا تیم گرفته سه تا چهارصد میلیون؛ از سه تایش هم دو تایش افتاده است. این معلوم می شود که اصلا ربطی به مسائل فنی ندارد. مثال می زتم مثل کاسیمیرو سرمربی نفت آبادان هر دو سال یک بار می آید. احتمالا سال دیگر بر می گردد چرا چون یک عده دلال این وسط ذینفع هستند. بزرگترین مشکل فوتبال ما الان دلالی است یعنی اعتقاد دارم تا دلالی از فوتبال ما ریشه کن که نمی شود تا کم نشود، فوتبال ما روز و روزگارش همین است. الان بازیکن های ما با دلالی تیم می گیرند. مربی های ما با دلالی تیم می گیرند. مدیر های ما هم می ترسند. مدیر های ما مدیرهای صنعتی و دولتی اند، آقا رئیس فلان زنگ می زند و ....

می گویند خداداد ذاتا آدم جاه طلبی نیست. این در فوتبالش هم بود. می رود آلمان یک فصل دو فصل می ماند ولی بر می گردد، در مربیگری هم همین است، جاه طلب نیست یا مثلا آن تمرکز را نمی گذارد؟ فکر می کنی اینطور است؟ چون همیشه می گفتند اگر اراده علی دایی در خداداد بود، بهترین بازیکن تاریخ آسیا می شد.

آدم قانعی هستم. آدم هایی که با من هستند می دانند. از بچگی یاد گرفتم قانع باشم یعنی هر چیزی را به هر طریقی دوست ندارم بدست بیاورم. الان خیلی از فوتبالیست هایمان که شاید شهرتی هم ندارند، از همان مقدار شهرتی که دارند در زدوبندها استفاده می کنند و کار می کنند، کار اقتصادی هم می کنند، ولی اصلا اهل کار اقتصادی نیستم، یعنی حاضر نیستم بروم جلوی کسی سرم را بیندازم پایین برایم یک کاری انجام بدهد. هرکسی یک شخصیتی دارد. برای خود من بارها دوستان زنگ زدند که قرار بگذاریم با فلانی برای فلان تیم، یک تیم پولداری هم هست، برویم جلویش بنشینیم. من می گویم کاری به آن ندارم. اگر مدیر باشگاه من را می خواهد زنگ می زند و من می روم. بروم پیش وزیر فلانی بنشینم چه به او بگویم؟ بگویم آقا تو به من تیم بده؟ به خاطر اینکه من خداداد عزیزی ام؟ یا مثلا بروم در دفتر آن یکی، به نظر من چنین چیزی قشنگ نیست. برای همین می گویم تلفن در فوتبال امروز ایران خیلی کار می کند، با تلفن می شود زنگ زد خیلی کارها کرد ولی تلفن من همچین چیزهایی نمی گیرد، اصلا آنتش خراب می شود! آن چیزی که شما می گویی من خودم هم قبول دارم. آدم جاه طلبی زیاد نیستم، ولی اینکه نخواهم پیشرفت کنم، اینطوری نیست. کار مربیگری را خیلی دوست دارم، ولی نه به هر حالت و قیمتی. اینکه تحت هر شرایطی بخواهم برنده باشم، اصلا نمی توانم. الان هم کاری ندارد، در لیگ یک می توانم ابومسلم را مثل آب خوردن نگه دارم. خیلی ها را می شناسم که با 10 میلیون، 15 میلیون برایمان بازی را در می‌آورند. یادم نمی رود سال 88 در پیام بودیم در لیگ یک. یکی از دوستان خبرنگارمان با ما تماس گرفت که فردا بازی دارید با نیروی زمینی، 20 تومان بازی تان در می آید آن بازی را می بردیم می رسیدیم پلی آف برای لیگ برتر. به من زنگ زد گفت 20 میلیون باشگاه تان بدهد تیمتان را 2-0 برنده می کنیم می روید پلی آف. گفتم بگذار با مدیرمان صحبت کنم. صحبت کردم و گفت مشکلی ندارد. 10 تومانش را می دهیم و 10 تومانش هم بعد. ما هم گفتیم باشه آقا می دهیم. گفت پس بیاید مشهد. طرف آمد مشهد و صبح از خواب بیدار شدیم. هر چی زور زدیم دیدیم نمی شود، گفتم گیرم که پیام بیاید لیگ برتر، به من چه ربطی دارد. ما چرا همه چیزمان را بفروشیم. موبایلم را برنداشتم آن روز تا شب موبایلم را سوزانده بود. رفتیم نیمه اول دو تا خوردیم، تیممان هم خیلی خوب بود. چهار پنج تا هم به تیر دروازه مان زدند. این بالاییه قهرش گرفته بود. اصلا به هجده قدم آنها نمی رسیدیم، بعد نیمه دوم دو تا زدیم و پنج تا نزدیم یعنی آن روز یک چیز عجیب غریبی برای من در فوتبال بود.

عده ای می گویند چون علیه کی روش صحبت می کنید با او بد هستید؟

علیه ایشان حرف نمی زنم. من فوتبالی صحبت می کنم. آقای کی روش سه سال است آمده در فوتبال ما. آدمی که دارای اسم و کارنامه و رزومه است، وقتی یک جایی می نشیند شخصیت ورزش و فوتبالی دارد، دنیای فوتبال او را می شناسند. وارد فوتبال ایران شده است چیزی هم نزدیک ده میلیارد تومان یا بیشتر هم گرفته. می گوییم ده میلیارد، حداقلش را می گوییم. کی روشی که این همه آوازه دارد، زمانی که آمد همه گفتند خیلی هم عالی. خودم کسی بودم که تا روز آخر هم از او دفاع کردم ولی حرفم چیز دیگری است. حرفم این است که آقای کی روش چه تحولی در فوتبال ما ایجاد کرده است؟ وقتی کی روش را می آوریم، توقعمان این است که شکل فوتبالمان عوض شود مثل پنجاه سال پیش مدام نزنیم زیرش. منتظر باشیم یک قوچانی نژاد بیاید مدام دفاع کنیم این یکی بزند داخل گل. این که نشد فوتبال. چه فرقی کرد با گذشته؟ انتقادم همیشه از کی روش این بوده است. حالا عده ای طور دیگری برداشت می کنند. توقعم به عنوان یک فوتبالیست این است که آقای کی روش شکل فوتبال ما را تغییر دهد. برای ما در این سه سال هیچ کاری نکردی. تیم ما فقط رفته جام جهانی. اگر قرار بود با میلیاردها تومان پولی که از ما می گیری نرود جام جهانی، با شخصی به اسم کی روش که رئال مادرید بوده و منچستر بوده، پس برای چه آمده؟ خب تیم را بدهید به بابای من، بابای من هم نمی برد دیگر. ماهی صد هزار تومان هم بدهید می آید همه کار هم می کند؛ زمین چمن هم آبیاری می کند. کارش کشاورزی است. چمن خوب هم درست می کند. ماهی صد هزار تومان هم به بابام بدهید. خب تیم هم نمی برد جام جهانی دیگر. اینکه می گویند آقای کی روش تیم را برده جام جهانی، وظیفه اش بوده. برای چه آوردمیش؟ انتقاد من این است. یک عده ای این را می آیند به یک جای دیگری وصل می کنند. الان کار فنی کی روش دیده نمی شود، کار فنی انجام نداده برای ما. فوتبال ما ضعیف شده؛ من این را می پذیرم. فوتبالیست های ما نسبت به نسل های گذشته خیلی ضعیف تر و نسبت به هوش فوتبالی ما پایین تر اند، ولی باز هم با همه این تفاسیر ما وقتی یک کسی مثل کی روش را داریم توقع داریم تیم را جابه جا کند. خودم به شخصه اعتقاد دارم در فوتبال ما اصلا به کار فنی اهمیت نمی دهند. همان سوالی که شما کردید من خودم هم اعتقاد دارم. اصلا آدم جاه طلبی نیستم. آدم های جاه طلب دو جورند. یکی کسانی که جاه طلب مثبت اند که خیلی کمند اما یک عده هم هستند منفی اند. همه را لگد می کنند و از روی همه رد می شوند و هیچ چیز هم برایشان مهم نیست تا به آنجایی که می خواهند برسند. فکر می کنم انقدر برای من آنقدر ارزش ندارد که من بخواهم ... آقای کی روش سه سال است آمده در فوتبال ما آدمی که دارای اسم و کارنامه و رزومه است. فکر کنم هفت میلیون دلار است قرار دادش، نه؟

سالی دو و نیم میلیون دلار.

می شود هفت میلیون دلار. چیزی حدود 20 میلیارد تومان پول می گیرد. حرفم این است که آقای کی روش چه تحولی در فوتبال ما ایجاد کرده است؟ وقتی آقای کی روش را می آوریم، توقع مان این است که شکل فوتبل مان عوض شود.


آقای عزیزی زود اشباع نشدید؟ مخصوصا در آلمان؟

خسته شدم از بیرون ایران بازی کردن.

 چرا؟ خیلی هم که آنجا نبودی؟

پنج شش سال در آلمان زندگی کردم که خیلی سخت بود.


چون می گویند همان نظم ناپذیری خداداد خیلی اذیتش کرد.

نه به هیچ وجه. در تمام سالیانی که در ایران بازی کردم همه آنهایی که مرا می شناسند می دانند که از همه منظم ترم در زندگی. امکان ندارد سرقرار هایم دیر بروم؛ با هر کس که قرار داشته باشم. امکان ندارد بیشتر از 5 دقیقه هم منتظرش باشم؛ چه بخواهد وزیر باشد و چه آدم معمولی. کسی که برای قرارش ارزش قائل نیست برای شما ارزش قائل نیست. باید ول کنی بروی. این را اتفاقا در آلمان یاد گرفتم. سالیانی که پاس بودم، همین دورانی که مربیگری می کنم، الان خیلی از مربیان، همین ابومسلم از آقای حنطه همیشه ایراد می گیرم. می گویم سرمربی یک تیم باید نیم ساعت، چهل و پنج دقیقه زودتر برود در زمین. به خاطر نظمش. چیزی که همیشه یاد گرفتم و همیشه داشتم نظم بوده است. اتفاقا با آن اصلا مشکل نداشتم. در آلمان زندگی کردن کلا سخت است، آدم های سرد، زندگی سرد. ساعت شش و هفت شب همیشه خاموش است و دو سه تا رستوران باز هستند. 9 شب هم باید بخوابی. شکل زندگی شان را دوست نداشتم. ولی سه سال قراردادم را ماندم. بعد که تمام شد رفتم امریکا. اشتباهی که کردم رفتم آمریکا. شاید اگر همان سال یک پیشنهاد از اتلتیکو مادرید داشتم می رفتم آنجا شرایط خیلی برایم بهتر می شد.

چرا آمریکا اشتباه بود؟

فوتبال آمریکا آن موقع تازه داشت شکل می گرفت. آنها یک برنامه خیلی خوبی نوشتند که الان تیمشان این جایگاه خوب را دارد. ده یا دواده سال پیش بعد از جام جهانی 98، اینها آمدند یکی سری ستاره های اسمی که برای مردم آمریکا محبوب بودند آوردند. مثلا لویز هرناندز و خورخه کامپوس را برای مکزیکی ها آوردند. والدراما را برای کلمبیایی ها آوردند. لوتار ماتیوس را برای اروپایی ها آوردند. هریستو استویچکوف را برای بلغارها آوردند. مرا برای آسیایی ها بردند. از این طریق جذب تماشاچی کردند. آمدند فوتبالشان را جان دادند. الان لیگشان پر از تماشاچی است. آن موقع تماشاچی نمی آمد. یادم می آید داخل خانه مان با تیم مترو استار با تیم ماتیوس بازی داشتیم. یک خانم جوانی مدیر باشگاه بود. یک دفعه دیدم دارد بالا پایین می پرد از مترجمم پرسیدم چه می گوید؟ گفت می گوید استادیوم پر شده است. حالا استادیوم ما برای فوتبال آمریکایی بود 15 هزار نفر ظرفیت داشت. استادیوم پر شده بود. خودش را به در و دیوار می زد، ندیده بود همچین چیزی. آن هم استادیومی که پر شده 7یا 8 هزار نفرش ایرانی بودند. ایرانی های مقیم آمریکا بودند. هر شهری می رفتم بازی می کردم مثلا رفتم واشنگتن، آنجا هم ایرانی زیاد دارد. رفتم آنجا بعد بازی دیدم یک خیمه خیلی گنده ای پشت دروازده دارند چون زمین هایشان اکثرا زمین های فوتبال آمریکایی است. دیدم یک چیز گنده ای دارند می زنند. بعد بازی هم دیدم مدیر باشگاه آمد و گفت نیم ساعت میهمان ایرانی ها هستی. نفری هفت دلار، ده دلار بلیط فروخته بودند. یک عالمه ایرانی، یک مقدار غذا و اینها گذاشته بودند. مدام دنبال این چیزها بودند برای اینکه تماشاچی را جذب کنند. ایرانی ها به خاطر احساسات شان می آمدند. خلاصه اینکه سطح کیفیت فوتبال شان پایین بود.

که باعث شد شما هم خود به خود افت کنید.

بله و من از آنجا رفتم امارات. بعد از امارات هم شانس داشتم بروم ژاپن. با ژاپنی ها صحبت کردم یک صحبت با عربستانی ها کردم، واقعیتش اینکه خیلی آدم احساسی و عاطفی هستم و از بیرون ایران زندگی کردن خسته شدم. سال 80 بود آمدم ایران. 30 سالم بود دیگر. گفتم چهار پنج سال آخرم را در ایران بازی کنم.

شما گفتید خیلی کار اقتصادی نمی کنید، اما خیلی معروف بود که برج های مالزی و ایران خودرو مشهد مال خداداد است؟

اتفاقا به این دلیل است که می گویم کار اقتصادی نمی کنم. سال 77 آن موقع حدود 250 میلیون تومان از آلمان آوردم ایران، آن موقع هنوز آلمان داشتم بازی می کردم. مال یکی از قسط های قرار دادم بود. خلاصه روی حرف بابامون نمی توانیم حرف بزنیم. هرچه می گوید وحی منزل است برای ما، گفتیم بحثمان این بود که ملک و املاک بگیریم. آن موقع بهترین خانه های مشهد 30 میلیون تومان بود که الان سر به فلک کشیده. داداشم هم رفته بودند سه تا خانه دیده بودند بغل هم سه تا 500 متری، جای خوب مشهد مثلا سه تا 30 میلیون مثلا قیمیت هایشان این بود. نمی دانم چه شد بابام گفت نه یک کارخانه بزنیم که یک عده بروند سرکار خانواده شان نان بخورند. خلاصه از طریق ایران خودرو در مشهد یک کانال زدند که 51 درصد یک کارخانه ای را تاسیس کردیم؛ کارخانه ای که قطعاتش در ایران تولید نمی شد. قطعات خودرو؛ یک سری قطعاتی بود عایق، برای پشت موتور که صدای موتور می آمد داخل، پشت در ها می خورد. این ها اصلا ایران تولید نمی شد، عایق های مگنتیش اصلا نبود و از خارج ایران وارد می کردند، ما داداش مان شراکتی رفتند کره و ماشین آلاتش را خریدند و همه کارهایش را کردیم و این کارخانه تاسیس شد، ما دو سال و نیم دنبال مجوزش می دویدیم که یک مجوز به ما بدهند، یک عده به ما نمی دادند. مثل الان که رابطه ای است نمی دادند. مثلا 14 تا استاندارد جهانی داشت ما دوازده تا داشتیم دو تا نداشتیم، دو تا شرکت بودند مثلا رقیب ما بودند، آن ها قدیمی بودند یکی تبریز، یکی اصفهان، آن ها از 14 تا استاندارد 2 تا داشتند آن ها مشکلی نداشتند ما از 14 تا 2 تا نداشتیم مشکل داشتیم. خلاصه اینکه برای اینکه از این دو تا شرکت که یک مقدار از سهامش دست بچه های ایران خودرو بود، یک شب افطار با آقای دادرس پیش آقای غروی که آن موقع مدیر ایران خودرو بود رفتیم خوب آقای دادرس جام جهانی با ما بود، رفتیم انجا و گفت چه شده،گفتیم ما دوسال است شرکت مان تاسیس شده است کارخانه را زدیم داریم تولید می کنیم می آید پیش شما، مجوز نمی دهند، می گویند دو تا استاندارد ندارد، گفتم آقا چی است بگویید تایید کند برود. گفتم آقا اوکی اش کنید تولید کنیم بیایند ببرند. گفت عیب ندارد این 75 درصد مال پیکان. آن موقع پیکان خیلی تولید می شد. عایق ها را بدهید شرکت خداداد انجام شود. گفتیم اگر 75 درصد به ما بدهد دیگر مشکلی نداریم و عالی است. آقا این نامه را نوشت از این دست به آن دست دادند شد 60 درصد. بعد شد 50 درصد تا رسید نامه به روز آخر شد 25 درصد. داداشم هم بود. خودم آلمان بودم. دیدیم نه بابا نمی شود در این مملکت کار اقتصادی کرد؛ کاری که تولید باشد نمی شود انجام داد. سال 80 فروختمش به یکی از کارخانه دارها، 240 میلیون سال 76 را شما سال 81 بفروشی به 400 تومان آن هم چکی!

خانه را می خریدی بهتر بود!

خانه را اگر می خریدیم الان کل مشهد را خریده بودیم. کلیاتش این است که نه مغز اقتصادی دارم و نه کار اقتصادی می کنم. یکی آمد عکسی آورده بود از داخل اینترنت پرینت گرفته بود. آقا یک خانه در تهران زدند که مال شماست. این خیابان ولیعصر به سمت زعفرانیه که می روی سر یک چهار راه یک خانه خیلی بزرگی است که زده شیشلیک شاندیز. بعد موزه هم هست. از داخل این عکس گرفته بودند گفته بودند خانه خداداد عزیزی. گفتیم اگر این خانه مال بود که مشکلی نداشتیم. مطبوعات هم هر چیز می نویسند نمی توانی به مطبوعات اهمیت بدهی. اهمیت نمی دهم که چه می نویسند ولی اصلا کار اقتصادی و مالزی و اینها همه اش شایعه است.

در آلمان چه کار می کردی؟ چون یک بخشی تمرین بود و زبان هم که نمی دانستی؟

من اصلا زبانش را دوست نداشتم. مثلا انگلیسی را در امریکا یک مدتی مترجم داشتم بعدش با خود آمریکایی ها سر و کله می زدم. زبان انگلیسی را یاد گرفتم، ولی آلمانی را اصلا دوست نداشتم. در آن سه سالی که در آلمان بودم مترجم داشتم کنار زمین. در آلمان زندگی کردن خیلی سخت بود؛ نه جایی بود که بروی. همه اش سرما نه تفریح آنچنانی بود. بیشتر مواقع تمرین بودم و بعد هم می آمدیم خانه، اکثرا هم خانه بودم با بچه هایم حالا نهایتش اگر می شد، می رفتیم خرید، چیز خاص دیگری نداشت آلمان، که شما فکر کنید.

حالا چرا برنگشتید به آلمان یا آمریکا؟ چون بعضی بازیکنان ما فوتبالشان تمام شد رفتند آمریکا.

آن سالی که آمریکا بودم، به من پیشنهاد دادند سه ساله قرار دادم را با سن خوزه تمدید کنم. یعنی سه سالش کنم. ولی قرارداد من 600 هزار دلار بود. گفتند مبالغمان را آوردیم پایین تا 300 هزار دلار که قبول نکردم. آن موقع سخت تر بود، الان نسبتا فوتبالیست های ما خیلی هایشان رفتند گرفتند به من گفتند بهت گرین کارت بهت می دهیم و بعد 5 سال هم سیتیزن. واقعیتش این است که نمی توانم خارج از ایران زندگی کنم.

 چرا؟چه کار هایی اینجا می کنید که بیرون از ایران نمی شود؟

اول بابام است. هر روز هم که مشهدم صبح بیرون می روم یه سر به بابم می زنم. 20 دقیقه نیم ساعت پیشش می نشینم. از همه مهم تر و در درجه اول آن است. الان مشهد بابام قسمت جنوب شهر و نزدیک حرم است. یک سالی رفتیم قسمت بالاتر که آنجا خانه هایش بزرگ تر است. نشد. دوباره ما را برگرداند همانجا پایین سمت حرم.

هنوز آنجایید؟

الان هم دوباره برگشتیم سمت حرم نزدیک بابام. یک سالی بالا بودیم دیدیم نمی شود مدام غر می زند آنجا تنهایی. الان صبح که از خانه می آییم بیرون دو تا کوچه پایین تر می رویم نیم ساعت بیست دقیقه پیشش می نشینیم. بعد هم می رویم خانه. بزرگ ترین مشکلم این است. اصلا بیرون از ایران زندگی کردن برایم سخت است. خانواده ام، خواهرم، برادرهایم و یک سری وابستگی های خاص دارم. بعد هم بچه هایم نمی توان بیرون از ایران زندگی کند، حالا مثلا آمریکا را می گویی. خانم من محجبه است. آنجا برایشان سخت است.

 در فوتبالیست ها بیشتر به یک ثروتی که می رسند بهترین جاهای شهر زندگی می کنند، این اتفاق برا ی شما نیافتاده شما را اذیت نمی کند؟ چون مثلا می گویند شما با آن گذشته فرق می کنی، مثلا گذشته شاید شما ماشین نداشتی، الان یک ماشین داری. این تو منطقه پایین می روی اذیت نمی شوی؟

آنجا منطقه قدیمی ماست. همانجا بزرگ شدم. همه می شناسند من را. یک مطلب خیلی خوبی، در یک روزنامه ها نوشته بود. داشتم می خواندم: خداداد در محله ای زندگی می کند که ماشین های مدل بالا آنجا نمی آید ولی چون همه می شناسند و همه همسایه اند و دوست و رفیق اند. اتفاقا اصلا مشکلی با این قضیه ندارم. بعد هم می توانی پایین شهر خوب زندگی کنی. ربطی به این ندارد که شمال شهر خوب زندگی کنی. آن چیزی که برایم مهم است مجموعه خانواده خودم است. بچه هایم و خانواده خودم و بابام. در کنارش برادرهایم همه مان مثلا در یک مجتمع چهار واحدی هستیم، که سه تا برادریم با هم و یک نفر هم غریبه است. دو تا کوچه پایین تر بابام است، دو تا کوچه ان طرف تر خواهرم است، دو تا کوچه آن طرف تر داییم است، چهار تا کوچه آن سمت تر پسر دایی ام است، همه فک و فامیلا همه آنجاییم، جایی که من بودم نیم ساعت 40 دقیقه تا خانه من راه بود، نه این ها می توانستند بیایند حالا گاهی من می آمدم ولی خب سخت بود.

اسم منطقه تان چیست؟

طلاب. همه طلبه هستند. (باخنده)

وقتی به حرم مطهر امام رضا(ع) می روی به خاطر عکس و امضا اذیت نمی شوی؟

چرا اما ما مشهدی ها زیاد نمی رویم تا زوار بروند و شلوغ نشود. از دور سلام می دهیم (باخنده). خادم حرم آقا هستم و چند سال پیش ساعت 2 شب رفتم سر کشیکم و رفتم نزدیک ضریح زیارت کردم و آمدم نشستم یکدفعه عده ای از بچه مدرسه ای ها که برای اردو آمده بودند من را دیدند و دور من شلوغ شد و یک آقایی ترش کرد و گفت چرا پشت‌شان به ضریح است و این تقصیر شماست من هم گفتم به من چه ارتباطی دارد جوان هستند و آمدند زیارت و یک عکس هم می خواهند بگیرند، من که نمی توانم بگویم برید بیرون. باشه من شلوغ کردم الان میرم دیگه هم نمیام. امام رضا می بخشد شما نمی بخشید. دیگر هم نرفتم خادمی چون شلوغ می شود.


بعد شما چرا نرفتی سمت درس و دانشگاه؟

تا اول دبیرستان شاگرد اول کلاس بودم، با معدل بالای نوزده رفتم دبیرستان. ولی وارد دبیرستان که شدم، سال بعدش وارد ابومسلم هم شدم فوتبال نگذاشت واقعا. باعث شد سراغ درس نروم.

نشده فکر کنید که مثلا بهتر بود این راه را نمی رفتم؟

نه همیشه راضیم. اگر دوباره متولد شوم همین راه را می روم که رفتم. زندگی ام را خیلی دوست دارم. همین امسال، اول فصل که سر ابومسلم دعوا بود سر دو تا گروه، گروهی که آن سمت بودند چهار پنج تا نماینده های مجلس بودند آنهایی که زور سیاسی داشتند، این سمت نه فقط من بودم. آنها که دیدند زورشان نمی چربد، شنیدم یکی از این آقایان که خیلی مدعی هم هست در بحث اخلاقیات به آقای وفایی گفته بود دارید از خداداد حمایت می کنید، آدم بی اخلاقی است. ندیدمش، ولی یکی از دوستان نزدیکش را چند وقت پیش دیدم، گفتم بی اخلاقی را برای من تعریف کنید. اصلا من را نمی شناسید. اگر بی اخلاقی این است که یک آقایی دارد زور می گوید جلویش بایستی و با او کل کل کنی، اگر این بی اخلاقی است، خیلی آدم بی اخلاقیم. طاقت زور شنیدن و حرف زور را ندارم. اگر می خواهی بیا تا من برایت تعریف کنم اخلاق چیست، اخلاق آن چیز هایی است که اتفاقا در این فوتبال شما ندارید من دارم. گفتم من تا حالا اصلا راجع به این چیزها حرف نزدم، گفتم شما یک فوتبالیست بیاور، که خمس و زکات بدهد، نماز صبح بخواند، انفاق کند، یک فوتبالیست بیاور که هر روز برود دیدن باباش، یک فوتبالیست بیاور که هر هفته برود دیدن مرده اش، دیدن مادرش، یک فوتبالیستی بیاور که فک و فامیل اش جمع بشوند و خواهر برادرش از کنارش بهش برسند. گفتم یک فوتبالیست بیاور که روزه بگیرد. کی روزه می گیرد نماز می خواند؟ گفتم اصلا همچین چیز هایی نیست، گفتم ولی من لام تا کام اصلا راجع به این قضیه حرف نمی زنم، بعد تو راجع به بی اخلاقی حرف می زنی برایم؟ آقا راجع به بی اخلاقی است؟ راجع به دین است؟ گفتم شما بیا بنشین رو به روی من ما با هم دیگر راجع به دین حرف بزنیم، من قرآن می خوانم، شما هم قرآن بخوان. یک مفسر قرآن و قاری قرآن بیاور شما با قرائت بخوان من هم با قرائت می خوانم، شما ترتیل بخوان، من هم ترتیل می خوانم، شماتفسیر کن، من هم تفسیر می کنم، ببینیم کدام ما بیشتر می فهمیم؟ ولی فوتبال اصلا ربطی به این ها ندارد. برای همین من هیچ وقت راجع به این ها حرف نمی زنم، اصلا ربطی ندارد، فوتبال یک جای دیگر است، این ها یک چیز شخصی است. گفتم ولی اگر می خواهی بحث کنی من بی اخلاقم، بحث دین، چون بی اخلاقی بر می گردد به بی دینی، گفتم تو اصلا صفر من هم نیستی تو این مسائل. شما فروع دین ات هم نمی دانی چیست، من همه اش را برایت تفسیر می کنم. شکیات نماز را برایت تفسیر می کنم. از بچگی یاد گرفتم و فقط یاد نگرفتم دارم با آنها می روم. برای همین هست که خودم را به کسی آویزان نمی کنم به چیزی نمی فروشم. به قول شما جاه طلبی نمی کنم. آنقدر دارم که بخورم، بچه هایم بخورند، و پدرم هم بخورد. بقیه هم خدا دارند از خدایشان برادرهایم هم دست شان به دهن شان می رسد.

من فقط نگرانی ام پدرم است که بعد فوت مادرم ازدواج کرد و سه تا بچه دارد، نگرانیم اینها هستند که این ها هم الحمدالله آنقدر دارد که به اینها برسد خدا رو شکر دیگر نگرانی ندارم ولی متاسفانه اینجوری هست که هر کاری هم نکنیم حرف را راجع به اش می زنند.

چهره شما خیلی خاص است. چهره خندان و شرق آسیایی، این چهره برای شما در خارج از ایران مثلا در آلمان نمی گفتند چه شباهتی بین ایرانی و این قیافه است؟ این بحث نمی شد هیچ وقت؟

نه. همچین اتفاقی اینطوری نیافتاد برایم.

 با شرق آسیایی ها اشتباهت نمی گرفتند؟

(باخنده) چرا در این مورد که زیاد، ولی در مورد اینکه مثلا همبازی هایم گاهی در آلمان می پرسیدند، ولی می گفتم به خاطر اینکه ایران چون کشور خیلی وسیعی است و قدمت 7 هزار ساله دارد در یک تاریخی تمام اطراف ایران مال ایران بوده است مثل افغانستان، مثل تاجیکستان، حالا سمت ما، سمت فریمان یک سری روستا هست که من خودمم همان جا دنیا آمدم همه شان شکل من هستند. منطقه طلاب که الان پدرم این ها آنجایند هشتاد یا نود درصدشان همین شکل هستند. جمعیت شان هم زیاد است، قسمت جنوب هم حساب می شوند، این تیپی هم هستند. مال همان منطقه فریمان هستند که آمدند سمت شهر.

شما عجیب شبیه جکی‌جان هستید؟

(باخنده) خودم را زیاد شبیه جکی‌چان نمی دانم ولی خیلی‌ها می گویند شما مثل یک سیب هستید که از وسط نصف شده‌اید. یکی از دوستان تعریف می کرد میشل سالگادو بازیکن سابق رئال مادرید در سفر اخیر خود به ایران وقتی عکس من را در آکادمی فوتبال با توپ طلا در کنار عکس علی دایی دیده با تعجب گفته علی دایی و جکی چان؟ وقتی گفتیم این خداداد عزیزی است و شبیه جکی چان است خیلی تعجب کرده است. وقتی هم سالگادو من را دید به شوخی و به فارسی گفت چطوری جکی چان!

فریمان یک شخصیت مهم دیگر هم دارد.

بله شهید مرتضی مطهری. البته از توابع فریمان هستیم اما پدر ایشان و برادر ایشان را می دیدم.

الان بحث بازگشت رحمتی و عقیلی است شما سابقه این را داشته اید که یا مربی کنارتان گذاشته یا خودتان رفتید، حالا رحمتی و عقیلی بازگشت شان درست یا نه؟

صدردر صد درست است چرا نیست؟ من همیشه یک بحثی می کنم، می گویند که آقا شما حمایت می کنی از مهدی رحمتی یا عقیلی، من بحثم اصلا حمایت نیست. کی روش یک سال دیگر می رود، ولی رحمتی و عقیلی می خواهند چندین سال دیگر برای این فوتبال ما بازی کنند. آن روز بحث امیر قلعه نویی و کی روش شد من از قلعه نویی حمایت کردم دوستان ما ناراحت بودند، می گویند چرا؟ می گویم امیر قلعه نویی ایرانی است، چرا من باید از کی روش حمایت کنم؟ وقتی این دو تا دعوا می کنند و دعوای شان هم یک دعوای غیر منطقی است، کی روش حرف خودش را می زند درست است، از آن سمت هم امیر قلعه نویی هم حرفش درست است. من امیر قلعه نویی را انتخاب می کنم. الان هم بازگشت رحمتی و عقیلی به تیم ملی ما کمک می کند.

علی کریمی چی؟

علی اگر آماده باشد، اگر آماده نباشد به تیم کمک نمی کند.

قهرمان لیگ امسال کی می شود؟

والا ما که دوست داریم رفقایمان یکی بشود. علی دایی، حسین فرکی یا امیر قلعه نویی.

دوست دارید تیم علی دایی قهرمان بشود؟

با این اوضاع و تفاسیری که هست تیم علی دایی دوست دارم قهرمان شود. البته یک چیز خنده داری شنیده ام که تیم ها می توانند بازیکن کمکی بگیرند برای لیگ قهرمانان آسیا. آن زمان که برای پرسپولیس به عنوان یار کمکی بازی کردم عهد دقیانوس بود. 4 گل برای پرسپولیس هم زدم 3 تا در مقدماتی یکی به النصر و 2 تا به الریان که با آن برد صعود کردیم. یک گل هم در رده بندی به تیم کره ای زدم.

:
:
:
آخرین اخبار