تاریخ انتشار: ۰۱ ارديبهشت ۱۳۹۵ - ۱۶:۰۵
کد خبر: ۱۲۰۷۳۸
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
سخنی با مسوولان مناطق آزاد تجاری کشور؛
بیاییم کلاه مان را قاضی کنیم
حسین میرنژاد
یادم می آید مادرم وقتی منظره زیبایی در تلویزیون می دید یا وقتی به شهر تازه ای وارد می شد که قبلا ندیده بود با گویش غلیظ بختیاری می گفت: " دا! گپون خومونم هی اگدن، دوی نا گش تن، به ز دوی نا خردنه"
هرچند فکر می کنم با کمی دقت مفهوم جمله کاملا روشن و واضح باشد اما برای آنان که با گویش بختیاری آشنا نیستند و حوصله حل معما را هم ندارند مضمون فارسی گفته آن بانوی مرحومه را می نویسم: "مادر! بزرگان خودمان هم می گفتن دنیا گشتن بهتر از دنیا خوردن است. "
باید اعتراف کنم در آن سال ها که دوران نوجوانی را می گذراندم این جمله حکیمانه را از مادرم یا دیگر بزرگان شهر و دیارم بارها شنیدم اما از شما چه پنهان برایم خیلی جذاب و تاثیر گذار نبود . نمی دانم، شاید مقتضای شرایط سنی ام بود .
اما وقتی در شرایطی قرار گرفتم که بعد گذشت چند دهه آن هم  در میدان عمل پندهای گذشتگان به یادم آمد و مقصود شان را به شکل مصداقی تجربه کردم بی اغراق زیبایی و تاثیر جمله گفته شده برایم چند برابر شد . 
درایام نوروز برای امر خیر و شرکت در جشن وصلت دو عزیز از دو قوم اصیل و ایرانی کرد و بختیاری به مریوان از شهرهای مرزی استان کردستان دعوت  شدم .
قبلا از میهمان نوازی ، مهربانی و صداقت عموم مردم کردستان به ویژه ساکنان مناطق مرزی غرب کشور زیاد شنیده بودم اما به قول آن ظریف که می گفت: «شنیدن کی بود مانند دیدن»  به نظرم هر چقدر هم بشنوی تا از نزدیک برای چند ساعت یا چند روز در میان شان نباشی حق مطلب آن طوری که باید از خوبی این مردم نیک نهاد ادا نمی شود. 
در شهر مریوان مردمی را دیدم که اکثریت مطلق شان اعم از زن و مرد ، پیر و کودک ، دارا و ندار و تحصیل کرده و کم سواد و خلاصه همه و همه به ایران و ایرانی، گویش،  پوشش، سنت و فرهنگ کردی شان در مقام قومی کهن و با اصالت این سر زمین با افتخار، پاپبند هستند.
لباس های مردان و زنان این شهر از سر تا پا پوشیده بود اما چیزی که بیش تر در میان زنان جلب توجه می کرد استفاده مردم این منطقه از لباس هایی با رنگ های بسیار شاد بود که به نظرم چشم هر بیننده تازه وارد را به تحسین وا می داشت.
برای این مردم اصلا مهم نبود که کرد هستم یا غیر کرد؛ وقتی بعضی مردم کوچه و بازار با مشاهده ظاهرم که می دیدند مثل آنها لباس نپوشیده ام و احتمال می دادند  که میهمان شهر شان هستم، با وجودی که هیچ آشنایی قبلی نداشیم و دقیقا برای اولین بار ملاقات شان می کردم چنان غنی از صفای باطن بودند و صمیمانه « من» غریبه را به خانه های شان دعوت می کردند که به قول استاد شهریار نگو و نپرس.
با چند تا از جوانانی که در مجلس عروسی آشنا شدم متوجه شدم بسیاری از جوانان منطقه فارغ التحصیل دانشگاه های معتبر کشور هستند اما به دلیل مشکل اشتغال در منطقه مثل بسیاری از جوانان کشور مشغول گذران دورتکرار و خسته کننده  اند. یعنی صبح را به شب و شب را به صبح رسانند!
در این سفر دریافتم برخی از همین جوانان تحصیلکرده در این گوشه از کشورمان از روی ناچاری اگر بتوان اسمش را شغل گذاشت به شغل سخت و زیان آور « کول بری » یا همان حمل قاچاق کالا مشغول هستند .
وظیفه این کول بران حمل انواع کالاهای قاچاق مثل کالای خانه، مواد غذایی ، بهداشتی و ... بر روی دوش است که مسافت چند کیلو متری حد فاصل مرز کشور همسایه عراق تا مکان امن داخل کشور را با عبور از مسیر های صعب العبور کوهستانی و گذر از پرتگاه خطر ناک طی می کنند و پس از رسیدن به مقصد پول شان را دریافت می کنند. این در حالی است  که خود خریداران و فروشندگان عمده و  اصلی این کالا ها- که معمولا ناشناخته و پشت پرده در دو طرف مرز ساکن هستند- فارغ از هرگونه تهدید در تاریکی می نشینند و روشنایی را انتظار می کشند تا کالاهای شان بر دوش کول بران به مقصد برسد... 
 به گفته راویان در این راه پرخطر و البته غیر قانونی که هیچ جای توجیه و دفاع را باقی نمی گذارد متاسفانه عده ای از جوانان نان آور خانواده به دلیل ورود به کار قاچاق کالا در بر خورد با مرزبانان هوشیارمیهن مان جان، سلامتی و مال شان را از دست دادند اما با وجود جدیت و شدت عمل مرزبانان وظیفه شناس مناطق مرزی کشور و عواقب سنگینی که این گونه کول بران در برخورد با مرز بانان هشیار یا عوامل طبیعی باید بپردازند، شنیده ام  بعضی از جوانان با وجود همه تهدیدهای که در هرقدم از این راه پر خطر در انتظار شان هست گاه، چنان دچار استیصال و تنگ دستی می شوند که خطر می کنند و اصطلاحا « دست از جان و سلامتی شان می شویند» تا اگر توفیق یافتند و به سلامتی و مهم تر از سلامتی با دست پر از آن سوی مرز به میان خانه و خانواده شان برگشتند با دسترج شان- که در حقیقت « خون بهای شان هم هست » - برای چند روز با حداقل ها گذران زندگی کنند!
فکرمی کنم درشرایط عادی هیچ منطق و استلالی نپذیرد که یک جوان برومند برای حداقل چهل یا پنجاه هزار تومان جان و هستی اش را به خطر بیندازد و راهی را برای کسب حداقل درآمد در پیش گیرد که در خوش بینانه ترین حالت فردایی برایش قابل تصور نیست؛ اما گمان دارم در چنین شرایطی منطقا هر چند هم از پشتوانه قوی برخوردار باشند، دردرون این گونه جوانان جایش را خواسته یا ناخواسته به احساس وظیفه می دهد و فقط لحظه ای که دسترنج را می گیرد برایش قابل تصور است؛ اما در این راه ممکن است چه بلایی سرشان بیاید یا با این اقدام شان چه بر سر اقتصاد کشور می آید اما تحت هر شرایط تامین هزینه خانواده برای شان در اولویت است .
تا اینجا درد را گفتم؛ حالا اگر کسی بپرسد درمانش چیست می گویم: به نظرم یکی از راه هایی که می تواند به این وضعیت نا مطلوب پایان دهد استفاده از تجربه و سیاستی  است که در دیگر مناطق مشابه کشور جواب داده است. در این باره دولت می تواند با سعی و اهتمام و برنامه ریزی های دقیق مناطق مرزی در غرب کشور از جمله شهر مریوان و بانه یا دیگر مناطق مشابه مرزی در چهار گوشه کشور را به منطقه آزاد تجاری تبدیل  کند تا ضمن مدیریت و کنترل واردات موجب رونق اقتصادی منطقه و مهم تر از همه مانع به خطر افتادن جان جوانان شود .
وقتی جوان به هر دلیل از جمله نیاز مالی، به خطر افتادن جان شیرین و سلامت خدا دادی اش برایش اهمیت ندارد، چه طور می شود از این جوان انتظار داشت تا تاثیرات تخریب گر کالای قاچاق بر کالبد اقتصادی مملکت را درک کند؟! قبول ندارید، لطفا کلاه تان را قاضی قرار دهید. شاید اگر مخالف هستید نظرتان برگشت. 

:
:
:
آخرین اخبار