تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۹
کد خبر: ۱۲۳۱۱۳
نسخه چاپی ارسال به دوستان ذخیره
عشق و جنگ
محمد جهان آرا ؛ در سوم خرداد جای او خیلی خالی بود
اول کار، بعثی‌ها تنها با دو گردان ویژه آمده بودند سراغ خرمشهر. حساب و کتاب کرده بودند که با وضعیت ایران پس از انقلاب، شهر را براحتی می‌گیرند و بعدش آبادان و اهواز و...خلاصه خوزستان را از نقشه ایران جدا می‌کنند.


با هر جور تئوری نظامی که حساب می‌کردی، کار سختی نبود بخصوص اینکه بنی صدر و مشاوران نظامی اش معتقد بودند خرمشهر ارزش سیاسی و نظامی ندارد و باید به عراق زمین داد و زمان خرید! مدافعان شهر اما به تئوری‌های نظامی و سیاسی نمی اندیشیدند. برای آن‌ها حتی یک وجب از خاک کشورشان ارزش معنوی و نظامی و سیاسی داشت. برای همین با کمترین سلاح جلوی دشمن ایستادند.
سید محمد جهان آرا درباره یکی از آن روزها گفته است: «امیدی به زنده ماندن نداشتیم. مرگ را می‌دیدیم. بچه‌ها با بی‌سیم شهادتنامه خود را می‌گفتند و یك نفر پشت بی سیم یادداشت می‌كرد. صحنه خیلی دردناكی بود...تانك‌ها همه طرف را می‌زدند و پیش می‌آمدند...در فاصله صد و پنجاه متری دستور آتش دادم. فقط چهار آرپی جی داشتیم... اولین تانك را بچه‌ها زدند. دومی در حال عقب نشینی بود كه به دیوار یكی از خانه‌های بندر برخورد كرد. جیپ فرماندهی شان به طرف بلوار دنده عقب گرفت، با مشاهده عقب نشینی تانك، بلند شدم و داد زدم: الله اكبر، الله اكبر، ... حمله كنید....دشمن پا به فرار گذاشته بود...».
همین ایستادن و جنگیدن‌های مردمی بود که ارتش عراق را نزدیک به 40 روز در تصرف کامل خرمشهر ناکام گذاشت. ارتشی که با دو گردان آمده بود یکروزه خرمشهر را بگیرد ، 40 روز طول کشید تا با کمک لشکر 3 زرهی، 16 گردان متشکل از گردان‌های کماندویی و نیروهای مخصوص شهر را اشغال کند.

  بچه خرمشهر
اوایل شهریور 63 سال پیش وقتی هنوز گرمای تابستان دست از سر خرمشهر برنداشته بود به دنیا آمد. خانواده از مال ومنال دنیا چندان چیزی نداشت و عشق به قرآن و اهل بیت(ع) انگار تنها دارایی پدر بود که آن را به فرزندانشان می‌بخشید. همین بخشش پدر سبب شد «سید محمد» که میان سختی و رنج بزرگ شده بود، بشود از آن بچه مسجدی‌های پروپاقرص و مشتری همیشگی جلسات مسجد امام صادق(ع). 15 ساله بود که پایش به مبارزات سیاسی باز شد و سال 49 همراه برادرش علی به عضویت گروه مخفی حزب الله خرمشهر درآمد و میثاق نامه ای را امضا کرد که از هیچ کوششی برای یاری نهضت امام«ره» دریغ نکند؛ البته همه چیز روی کاغذ نبود . گروه مخفی آن‌ها برای خود سازی روزها را با روزه گرفتن و تمرین‌های سخت نظامی و چریکی سپری می‌کردند. عاقبت کار هم دستگیری و زندان و شکنجه بود. با این همه پس از آزادی دوباره برگشت سر خانه اول! در ظاهر دیپلم گرفته بود و دانشجوی مدرسه عالی بازرگانی تبریز شده بود، اما سخت مشغول فعالیت سیاسی بود و در گروه «منصورون» با هدف مبارزه مسلحانه هم عضویت داشت. فعالیت‌های سیاسی و مسلحانه در اهواز، قم، تهران،یزد،اصفهان و کاشان به مرور از محمد شخصیتی را می‌ساخت که بتواند چند سال بعد به فرماندهی لایق تبدیل شود.اوایل سال 57 برادرش علی زیر شکنجه ساواک به شهادت رسید و چند ماه بعد محمد تصمیم گرفت با کمک شهید اندرزگو برای آموزش‌های چریکی در کنار فلسطینی‌ها راهی سوریه شود. همه کارها انجام شده بود اما کشتارهای 17 شهریوردر تهران و هجوم تانک‌های رژیم به مردم اهواز او را منصرف کرد تا مخفیانه به خوزستان برگردد و مشغول جنگ و گریز شود.

 جنگیدن پیش از جنگ!
با پیروزی انقلاب زندگی مخفیانه «سید محمد» به پایان رسید، اما تلاش و کوشش و جنگ و گریز برای کسی که در 15 سالگی برای یاری امام«ره» پیمان نامه امضا کرده بود، تمامی نداشت.
خرمشهر آن روزها مرکز فعالیت گروه‌های چپ گرا بود و عراق هم در آتش فتنه «خلق عرب» می‌دمید و سعی در اختلاف افکنی قومیتی و مذهبی داشت. برای همین سید محمد کانون فرهنگی – نظامی خرمشهر را راه انداخت و با بسیج مردم کوچه و بازار در کنار آگاهی دادن به آن‌ها شهر را به چند منطقه تقسیم کرد و حفاظت هر منطقه را به گروهی واگذار کرد. مدتی بعد برای تشکیل سپاه خرمشهر پیشقدم شد. حالا با تشکیل و فرماندهی سپاه عملاً و پیش از آغاز جنگ در دو جبهه می‌جنگید. جنگ با جریان‌های تفرقه و نفاق و ضد انقلاب و جنگ در جبهه سازندگی. خرمشهر جهاد سازندگی نداشت و سیدمحمد با راه اندازی واحد عمران سپاه خدمات و امکانات را به مردم روستاهای محروم مرزی می‌رساند. شاید اگرجهان آرا و سپاه نبود، خرمشهر همان روزها و پیش از حمله صدام اشغال شده بود!

  زندگی ساده
عشقش امام«ره» بود. این را بارها و بارها در سخت ترین معرکه‌ها ، هنگام شهادت برادر اولش، روزی که برادر دیگرش محسن اسیر عراقی‌ها شده بود ، روزی که دشمن مقرسپاه را زد و همرزمانش به او گفتند: همه رفتند، همه شهید شدند...کسی نمانده...مغموم اما محکم گفت: همه رفتند اما امام«ره» هست ...تا امام «ره» هست مشکلی نداریم... سال‌ها بعد دلبند دختری شده بود که از دوره مبارزات سیاسی در تهران او را می‌شناخت؛ هم سلولی خاله اش بود در بند زندانی‌های سیاسی. سال 58 ازدواج شان آن قدر ساده و عجیب بود که اگر بنویسم جوان‌های امروزی باورش نمی کنند. مهریه یک جلد قرآن بود و تنها یک سکه. بدون مراسم عقد کرده بودند و بدون جهیزیه رفته بودند خرمشهر و در یک اتاق زندگی شان شروع شده بود. زمینی را هم که چند ماه بعد به جهان آرا دادند با مشورت همسرش دو قسمت کرد و بخشید به دو خانواده عرب مستضعف. همسرش عاشق تواضع سید محمد بود. عاشق نمازهای شبش. عاشق ارادتی که به امام و انقلاب داشت. عاشق شجاعتی که اصلاً حد و مرز نداشت.
دو سال زندگی دشوار در کنار فرمانده سپاه خرمشهر را با همین عشق تاب آورده بود. با همین عشق ،بدون سید محمد فرزندانش را بزرگ کرده بود و با کمک همین عشق ،داغ شهادت او را تحمل کرده بود.

  پرواز مشکوک
چند روزی از شکستن حصر آبادان گذشته بود. هواپیمای سی -130 پس از چند بار لغو پرواز، سرانجام پریده و رفته بود بوشهر، حالا برگشته بود اهواز، مجروحان و تعدادی شهید را سوار کرده بود و باز پریده بود سمت تهران. پنج نفر از فرماندهان ارتش و سپاه هم از مسافران هواپیما بودند. نزدیک تهران وقتی خلبان اجازه کاهش ارتفاع گرفت ناگهان صدای انفجاری برخاست و همه چیز از کار افتاد! چهار موتور خاموش شدند و هواپیما مثل گلوله می‌رفت سمت زمین. خلبان همه تلاشش را کرد ...هواپیما با سرعت پایین آمد،متمایل شد به سمت چپ و افتاد روی زمین...نیروهای امدادی و مردم که رسیدند...23 نفر از سانحه جان سالم به در بردند. اما «جهان آرا» و چهار فرمانده دیگر جزو آن‌ها نبودند.

مرجع/ قدس آنلاین

:
:
:
آخرین اخبار