ایوب بهرام معتقد است: سهراب سپهری ناشناخته شعر امروز است و من و ما کاری برای شناخت و شناختن سهراب نکردیم؛ همان حکایت مشک و بوییدن، همان حکایت قدیمی سهل وممتنع و همان حکایت ماندن پشت دیوار شناخت.
اين منتقد ادبی به مناسبت زادروز سهراب سپهری (15 آبان) بيان كرد: این مقال جای شناخت و بحث در مورد شعر سهراب نیست. هر چه هست یادی ایست که میرود و هر از چند گاهی نیم نگاهی به بهانه بزرگداشت به این بزرگان میکنیم. وی خاطرنشان كرد: سهراب با نقاشی شروع کرد و به شعر رسید و شاید هر دو در کنار هم برای سهراب تکامل پیدا کرد اما هر چه هست چیزی است که در آثار سهراب موج میزند و آن عرفان شرقی است؛ یک عرفان ناب و مخصوص. عرفانی که در همه چیز و همه جا جریان دارد؛ در سنگ، در آب، در درخت و در هوا و همین است که همه چیز را برای او نه تنها قابل تحمل بلکه زیبا میکند.
ايوب اظهار داشت: از نظر سهراب هیچ چیز در این طبیعت زیادی نیست حتی یک پشه. به اعتقاد او یک زاغچه را که روی پرچین نشسته باید جدی گرفت و کرکس و زاغ هم زیبا است: «من كه از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت كردم حرفي از جنس زمان نشنيدم هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود كسي از ديدن يك باغچه مجذوب نشد هيچ كس زاغچهاي را سر يك مزرعه جدي نگرفت.» او ادامه داد: سهراب منبع هستی را ساری در همه چیز میبیند.
در گل، در شقایق، در درخت و همه را به او متصل میداند و دیگر هیچ. دید سهراب در مورد زندگی بسیار ساده است. البته نه آن قدر ساده که باری به هر جهت باشد اما از نظر او همه چیز هستی نه این که جزوی از زندگی است بلکه عین زندگی است. تعریفی که سهراب از زندگی می دهد آرامش، آرامش و آرامش است: «زندگی راز بزرگی است که در ما جاری است زندگی فاصله آمدن و رفتن ما است رود دنیا جاری است زندگی آبتنی کردن در این رود است» و یا جای دیگر میگوید: زندگی وزن نگاهی است که در خاطرهها میماند شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری شعله گرمی امید تو را خواهد کشت زندگی درک همین اکنون است زندگی شوق رسیدن به همان فردایی است که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز پر از بودن تو است»
به اعتقاد اين منتقد ادبی: حرف سهراب همان عرفان کهن در قالب امروز است که امروز را دریاب. همان حرف خیام. او هم ابن الوقت یا همان لحظه است؛ لحظهایی که امکان دارد همیشه نباشد. سهراب در شعر نشانی یا آدرس خواننده را با یک بلوغ و نوعی کمال مواجه میکند؛ کمالی که در همه چیز نمود دارد. از زمین شروع میشود و به کاج ختم میشود و این روح بازیگوش برای یافتن آن دست به دامن طبیعت میشود؛ جان بازیگوشی که به دنبال خانه گم شده دوست میگردد: «نرسيده به درخت كوچه باغی است كه از خواب خدا سبزتر است و در آن عشق به اندازه پرهای صداقت آبی است میروی تا ته آن كوچه كه از پشت بلوغ سر به درمیآرد، پس به سمت گل تنهايی می پيچی دو قدم مانده به گل کودكی میبينی رفته از كاج بلندی بالا جوجه بردارد از لانه نور و از او می پرسی خانه دوست كجا است.»
بهرام توضيح داد: برای سهراب راه رسیدن به منبع مرشد و مراد میتواند یک کودک باشد. چرا؟ چون معصوم است. پاک است. عین همان پاکی که در تمام کوچه پس کوچههای شعر خود جار میزند. سهراب جوهر وجودی را اصل میداند. این است که شعر سهراب را محبوب دلها کرده؛ بیریا و صاف بودن. وی بيان كرد: شعر سهراب در عین سادگی پیچیدهگیهای خاص خود را دارد. برای فرد عام قابل فهم است برای خاص قابل بحث و کنکاش. به جرات میتوان گفت اگر قوانین بینالملل با جهانبینی سهراب نوشته شود دیگر هیچ جنگی در جهان در نخواهد گرفت و هیچ حقی پایمال نخواهد شد. به نطر او: «تا شقایق هست زندگی باید کرد.»